انباخ

لغت نامه دهخدا

انباخ. [ اِم ْ ] ( ع مص ) در زمین نبخاء تخم کاشتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). در زمین نبخاء یعنی زمین سخت و بلند تخم کاشتن. ( آنندراج ). || بیخ بردی خوردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . نبخ ( ریشه بردی که در قحط خورند ) خوردن. ( از اقرب الموارد ). || خمیر خاسته و ترش ساختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خمیر فاسد و ترش ساختن. ( از ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران