همه تفاخر آنان بجود و دانش بود
همه تفاخر اینان بغاشیه ست و جناغ.
منجیک.
آنانکه محیط فضل و آداب شدنددر جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه ای و درخواب شدند.
خیام.
نظر آنان که نکردند بدین مشتی خاک الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند.
سعدی.
شراب لعل کش و روی مه جبینان بین خلاف مذهب آنان جمال اینان بین.
حافظ.
آنانکه خاک را بنظر کیمیا کنندآیا بود که گوشه چشمی بما کنند؟
حافظ.
انان. [ اَ ] ( ع مص ) أن َّ المریض اناً و انیناً و اناناًو تأناناً؛ نالید. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) نالش. ( مهذب الاسماء ). و رجوع به ان شود.
انان. [ اُ ] ( ع ص ) مرد بسیار ناله کننده. ( ناظم الاطباء ). بسیار ناله کننده. ( آنندراج ). کثیرالانین. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) ناله. ( ناظم الاطباء ).
انان. [اَن ْ نا ] ( ع ص ) مرد بسیار ناله کننده. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). کثیرالانین. ( از اقرب الموارد ). بسیار نالنده. بسیارنال. بیش نالنده. ( فرهنگ فارسی معین ).