اناق

لغت نامه دهخدا

اناق. [ اَ ] ( ترکی - مغولی ، اِ ) ایناق. ( فرهنگ فارسی معین ). ندیم. مقرب. مصاحب. ( فرهنگ فارسی معین ، ذیل ایناق ): چون به آق خواجه قزوین رسید ارغابیتکچی برادر بوغدای ، تخت و تاج موروث و مکتسب مسخر شود در حضرت هیچ کس از تو اناق تر نباشد. ( تاریخ غازانی ص 84 ). غازان آن لعل پاره را بیکی از اناقان حضرت سپرد. ( تاریخ غازانی ص 72 ). سوتای با اناقان و خاصگیان بالای تبریز بباغ نیکش بوی رسیدند. ( تاریخ غازانی ص 93 ). و رجوع به ایناق شود.

اناق. [ اِ ] ( از ترکی ، ص ) سالم. || بی تشویش و اضطراب. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ندیم مقرب مصاحب . جمع :ایناقان.
سالم . یا محفوظ . یا بی تشویش و اضطراب

پیشنهاد کاربران

بپرس