( آنهمه ) آنهمه. [ هََ م َ / م ِ ] ( اِ مرکب ، ق مرکب ) تمام آن : چو بشنید شه کیقباد آن همه برآورد سر از میان رمه.
فردوسی.
|| آن مقدار بسیار : ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ کجا شد آنهمه دعوی و لاف و آنهمه ژاژ؟
لبیبی.
پیشنهاد کاربران
آن همه:قید مقدار. بسیار زیاد ( آن همه پول را یک روزه خرج کرد. چطور می خواهی آن همه را بخوری؟ ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آنقدر
" آن همه " در تاریخ بیهقی به معنی " با آن همه وصف " نیز آمده است. " و با آ ن همه وحشت و تعصُّبِ خلیفه زیادت می گشت اندر نهان نه آشکارا. " تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۸.