امیزنده


معنی انگلیسی:
combiner, stirrer

لغت نامه دهخدا

( آمیزنده ) آمیزنده. [ زَ دَ / دِ ] ( نف ) آنکه آمیزد. || خلط. خالط. لابک. خوش معاشرت. خواهان معاشرت. آمیزگار : و مردمانیند [ خلخیان ] بمردم نزدیک و خوش خو و آمیزنده. ( حدودالعالم ). ولوالح شهری است خرّم... با آب روان و مردمان آمیزنده. ( حدودالعالم ). و [ چگلیان ] مردمانی نیک طبعند و آمیزنده و مهربان. ( حدودالعالم ). دینور، شهره ژور، شهرهائی اند انبوه و بسیارنعمت و مردمانی آمیزنده. ( حدودالعالم ). و آمیزنده ترین مردمان اند [ اهل خراسان ] اندرین ناحیت [ ناحیت سودان ]. ( حدودالعالم ). سغد، ناحیتی است... با آبهای روان... و مردمانی مهماندار و آمیزنده. ( حدودالعالم ).

فرهنگ فارسی

( آمیزنده ) ( اسم ) ۱ - آنکه آمیزد آنکه آمیزش کند . ۲ - خوش معاشرت خواهان معاشرت آمیزگار .

فرهنگ عمید

( آمیزنده ) آمیخته کننده، آمیزش کننده.

مترادف ها

mixer (اسم)
مخلوط کن، امیزنده

فارسی به عربی

خلاطة

پیشنهاد کاربران

بپرس