( آمیزش ) آمیزش. [ زِ ] ( اِمص ) اسم مصدر و عمل آمیختن. مزاج. مزج. امتزاج. خلط. ( دهار ). اختلاط. ترکیب : جود و احسان تو بی آمیزش آموزش است هیچ دانا بچه بط را نیاموزد شناه.
سنائی.
مر آمیزش گوهران را بگوی سبب چه که چندین صور زو بخاست ؟
ناصرخسرو.
|| خلطه. مخالطت. معاشرت. الفت. صحبت. نشست و برخاست : هرآنکس که باداد و روشن دلید از آمیزش یکدگر مگسلید.
فردوسی.
به خو هر کسی در جهان دیگر است ترا با وی آمیزش اندرخور است.
( آمیزش ) ( اسم ) ۱ - اختلاط امتزاج خلط مزج . ۲ - خلطه مخالطه معاشرت نشست و برخاست . ۳ - مباشرت آرمش نزدیکی کردن با.آمیختگی، عمل آمی تن، اختلاط و امتزاج، دوستی و مراوده، همنشینی، جماع
[ویکی فقه] آمیزش. نزدیکی کردن را آمیزش می گویند که در فقه احکام بسیار زیادی دارد. نزدیکى کردن را می گویند. آمیزش در اصطلاح نزدیکى و مجامعت انسانى با انسان دیگر (مرد یا زن، در قبل یا دبر) یا با حیوان است. از آن با عناوینى مانند جماع، مواقعه، وطی، دخول، ایلاج، اتیان، و مباشرت یاد شده است. کاربرد آمیزش در فقه احکام آن در بسیارى از باب ها مانند طهارت، صوم، اعتکاف، حج، نکاح، طلاق، ظهار، ایلاء و حدود آمده است. انواع آمیزش ...
[ویکی شیعه] آمیزش. آمیزش، نزدیکی جنسی و مجامعت انسانی با انسان دیگر یا با حیوان است. در فقه از آن با عناوینی مانند جماع، مواقعه، وطی، دخول، ایلاج، اتیان، و مباشرت یاد شده و احکام آن در بسیاری از باب ها، مانند طهارت، صوم، اعتکاف، حج، نکاح، طلاق، ظهار، ایلاء و حدود آمده است. آمیزش از نظر فقهی به سه نوع تقسیم می شود: آمیزش حلال، آمیزش به شبهه، آمیزش حرام. هرکدام از این اقسام به لحاظ فقهی تعریف و احکام ویژه ای دارد: به آمیزش پس از تحقّق اسباب شرعی حلّیت آن، آمیزش حلال اطلاق می گردد. اسباب شرعی آمیزش حلال عبارتند از: پیوند زناشویی، اعم از دائم یا موقّت؛ ملکیت و تحلیل.
بر دخول به مقدار ختنه گاه یا بیشتر، احکامی مترتّب می گردد که بر سه گونه است؛ زیرا موضوع حکم یا آمیزش با همسر است یا کنیز و یا اعم از آن دو.
[ویکی حج] آمیزش. آمیزش درآمیختن جنسی با دیگری؛ از محرمات احرام واژه «آمیزش» اسم مصدر از آمیختن به مفهوم امتزاج، اختلاط، ترکیب شدن و معاشرت کردن با دیگران است. در کاربرد رایج، به مباشرت جنسی انسان با انسان یا حیوان دیگر، آمیزش گفته می شود. از این مفهوم، در قرآن و حدیث و منابع فقهی با واژگان و تعابیری گوناگون مانند مجامعت، جماع، مواقعه، وَطْی، ایلاج، مسّ، لمس، تغشّی، اتیان، مباشرت، دخول، رفث، طَمْث، نکاح، اِفضاء، قضاء وطر و غِشیان یاد شده است. آمیزش در شریعت اسلامی بر دو گونه است: ۱. حلال؛ یعنی آمیزش مرد و زن با تحقق اسباب شرعی آن که عبارت است از: ازدواج اعم از دائم و موقت، مِلک یمین و تحلیل کنیز از سوی مولا. آمیزش به شبهه یعنی آمیزش مرد با زن بیگانه به گمان این که همسر یا کنیز خود اوست، نیز از منظر فقیهان حلال به شمار می رود. 2. حرام؛ یعنی آمیزش انسان با دیگری بدون تحقق اسباب شرعی یا با وجود مانع شرعی. گاه این حرمت ذاتی است؛ مانند آمیزش مرد و زن بدون عقد شرعی و ملک یمین (زنا)، آمیزش مرد با همجنس خود (لواط) و آمیزش انسان با حیوان. گاه نیز حرمت آمیزش عَرَضی است؛ مانند آمیزش انسان با همسر خود در حال حیض یا نفاس، روزه واجب، اعتکاف و احرام. در چنین مواردی آمیزش افزون بر حرمت، آثاری وضعی مانند بطلان عبادت (روزه، اعتکاف و حج) و کفّاره و تعزیر نیز در پی دارد. این مقاله تنها به احکام تکلیفی و وضعی آمیزش در حال احرام می پردازد. (برای دیگر تمتعات جنسی در حال احرام ← التذاذ جنسی، خود ارضایی) آمیزش احرام گزار در متون دینی: در آیه ۱۹۷ بقره/۲ از آمیزش در حج نهی شده است: {الحَجُّ أَشهُرٌ مَعلُومَاتٌ فَمَن فَرَضَ فِیهِنَّ الحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدَالَ فِی الحَجِّ}. بر پایه احادیث و به نظر بیشتر مفسران شیعه و اهل سنت «رَفث» به معنای مباشرت جنسی است. البته معانی دیگر هم برای آن یاد شده است؛ مانند سخن گفتن درباره مباشرت، قرار گذاشتن درباره آن و سخنان قبیح و بیهوده. افزون بر آن، در احادیث پرشمار از آمیزش در حج و عمره نهی شده است. (نیز ← ادامه مقاله: حرمت آمیزش در حال احرام) از آیه یاد شده می توان دریافت که حکمت تشریع این منع، تثبیت و تقویت تقوا در انسان است: {وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقْوَی وَاتَّقُونِ یا أُولِی الألبَابِ}. در احادیث شیعه نیز به این حکمت اشاره شده است. از دیگر حکمت های حرمت آمیزش در حال احرام، می توان به این موارد اشاره کرد: تمامیت و کمال حج ، دستیابی به معرفت خدا، درک فیض ها و جایگاه بیت الله الحرام، و آگاهی به حساسیت و اهمیت مناسک حج. برخی برآنند که چون شهوت ها، از جمله شهوت جنسی، از مظاهر فریبنده دنیوی اند (آل عمران/۳، ۱۴) آمیزش در حج که عبادت و سفری معنوی و ملکوتی است، منع شده است.
[ویکی فقه] آمیزش (قرآن). آمیزش واژه ای کنایی و بمعنای عمل جنسی و نزدیکی کردن است ، که رعایت تقوا بعنوان یک اصل مهم در تمام جنبه های زندگی و من جمله در عمل زناشویی مورد توجه آیاتقرآن کریم است.«نساؤکم حرث لکم فاتوا حرثکم انی شئتم وقدموا لانفسکم واتقوا الله...»زنان شما، محل بذرافشانی شما هستند؛ پس هر زمان که بخواهید، می توانید با آنها آمیزش کنید. و از خدا بپرهیزید ... آمیزش، به معنای نزدیکی کردن است و در قرآن با واژه های کنایی یاد شده است. در این مدخل از واژه های « اتیان »، « افضاء »، « اعتزال »، « دخول »، « رفث »، « طمث »، « غشیان »، « قرب »، « مباشرت »، « مس » و « نکاح »، استفاده شده است. آمیزش در قرآن در قرآن در مواضع مختلف به عمل جنسی آمیزش اشاره شده است که نمونه هایی از آن در ادامه می آید. ← حضرت آدم ۱. ↑ بقره/سوره۲، آیه۲۲۳. ...
ادغام، امتزاج، امیزش، گداختگی، ذوب، ترکیب و امتزاج، ائتلاف یک شرکت با شرکت دیگر
amalgamation(اسم)
ملقمه، امتزاج، امیزش، امیختگی
intercourse(اسم)
امیزش، معامله، داد و ستد، مقاربت، مراوده، معامله جنسی
converse(اسم)
امیزش، گفتگو، صحبت، سخن
haunt(اسم)
امیزش، پاتوغ، محل اجتماع تبه کاران، امد و شد زیاد، مراجعه مکرر
farrago(اسم)
امیزش، توده درهم و برهم
intercommunion(اسم)
امیزش، ارتباط مشترک، اقدام مشترک
فارسی به عربی
اتصال , انشطار , خلیة , دمج , رابطة , مزار
پیشنهاد کاربران
واژه ای پارسی از سِتاک ( بُن فعل ) آمیختن! چندی درباره واژگان پارسی آن: مَرزَنده: مَرزی، مَرزَد، مَرزَند، مَرزَنده، مَرزیدن - واژه پارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ ) . ( ( آن را با واژه مُرزَنده یکسان ندانید: ... [مشاهده متن کامل]
آمُرزش، بخشش - درگذشتن، مُردن گرچه در اوستا از ریشه مَرگ هست! به گونه مَرِزدا ( mareždā ) خوانده می شود! ) ) . پهلوی: مَرز ( marz ) ، مَرزیهِند ( marzīhēnd ) از واژه مرز ( نزدیک، سرحد ) و هَندام ( اندام ) سرهم شده است و سپس به گونه: "مرزند یا مرزیدن" درآمده است! . معنی: نزدیک شونده به اندام زایِشی ( تناسلی و جنسی ) - همبستری، همخوابگی، هماغوشی، آرامیدن ( آرمیدن ) ، مُضاجعه، جِماع، نزدیکی، قِران شونده، درآمیزی، گُشنی، ژادِش ( گایِش ) ، سکس کردن ( sex, sexual ) ، رابطه جنسی . ( ( چند نمونه دیگر در پهلوی که بهتر است بدانیم: هَمارمونی ( Hamarmuni ) : روی هم آرامیدن، همخوابگی! مایِش ( Mayesh ) ، مایِشن یا مالیشن: همبستری و مالش! سپوختن، سپوزش، سپوزیدن: فرو کردن، بُردن، به زور فشار دادن تن ویمخت ( Tanvimext ) : برهنه کردن، جامه از تن درآوردن به هنگام آمیزش ) ) . پس بهترین واژه برای "sex" >>> "مَرزَنده" هست که گونه های گوناگونی هم دارد! . شایست ناشایست، فَرگَرد ( فصل ) 3، بند26: ud kē pad dānišn, zan ī daštān "marzēd", pānzdah tanāpuhl ud šast stēr wināh ō bun معنی: و هر که دانسته با زنِ دَشتان "هم خوابگی، سکس" کند، پانزده تنافور ( تَناپور! ) و شصت اَستیر گناه بر او ( ذمه، وی ) باشد ( ( هر "استیر": برابر با چهار درهم بود! ) ) . گاه به همانند واژه "نزدیکی" دو معنا دارد و به معنی نزدیک شدن هم می دهد! در کارنامه اردشیر پاپکان، فَرگَرد ( فصل ) 3، بند5: axtar - mārān sālār pad passox guft kū "yw’cd’n" ōbastag ud stārag ohrmazd abāz bālist āmad u - š az wahrām ud anāhīd pad kust haftōring ud šēr axtar "marzīhēnd" ud ō ohrmazd ayārīh dahēnd معنی: اخترشماران سردار ( کاپیتان: سرتیم ) یا سرپرست ستاره شناسان، به پاسخ گفت: که "دوآپتان، جُدَی: گوچهر" افتاده و ستاره هرمزد ( مشتری ) باز بالست ( اوج، بالا ) آمد و از بهرام ( مریخ ) و آناهید ( زهره ) به کسته ( طرف، سوی ) هفت اورنگ ( دب اکبر ) و شیر اختر ( برج اسد ) "مَرزَند" ( قِران باشند، نزدیک می شود ) و به اورمزد یاری می دهند . "سپوختن" گاه به معنای سرپیچی کردن و دور کردن می آید! کارنامه اردشیر بابکان، فَرگَرد ( فصل ) 2، بند8: pābag az ān čiyōn ardawān meh kāmgārtar būd ǰuttar kardan ud ān framān be "spōxtan" nē šāyist معنی: پاپک از آن رو [که] اردوان مِه ( بزرگ ) ، کامکارتر ( کامرواتر، نیرومندتر ) بود، جز آن کردن ( یه کاره دیگه انجام دادن ) و [از] آن فرمان "بِسپوختن ( سرپیچی کردن ) " نه شایست ( شایسته نیست ) ( ( به سخن ( حرفِ ) بزرگتر ها و دانایان گوش فرا دادند! ) )
جفتگیری
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
گرد آمدن آرمیدن و مجامعت کردن با : و فساد بسیار کردندی و با غلامان گرد آمدندی ، چنانکه با زنان گرد آیند [ قوم لوط ]. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . اندر سرای هارون نیکوترین همه کس عباسه بوده از زنان بنده و آزاد و جعفر نیز بغایت خوب صورت بود و ایشان را هر دو با یکدیگر رای گرد آمدن بود از پنهان هارون ، هر دو با یکدیگر گرد آمدند وعباسه از جعفر بار گرفت. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . ... [مشاهده متن کامل]
به گرد آمدن چون ستوران شوند تگ آرند و بر سان گوران شوند. فردوسی. صورتهای الفیه کردند از انواع گرد آمدن با زنان همه برهنه. ( تاریخ بیهقی ) . و این خانه را از سقف تا به پای صورت کردند. . . از انواع گرد آمدن مردان با زنان. ( تاریخ بیهقی ) .
واقعه. [ م ُ ق َ ع َ / ق ِ ع ِ ] ( از ع ، اِمص ) مواقعة. مواقعت. نبرد و پیکار. ( ناظم الاطباء ) . حرب : ابوالفضل هروی منجم با مؤیدالدوله مواضعه کرده بود که در آن مواقعه صبر می کند تا مریخ به درجه هبوط رسد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 70 ) . خبر مواقعه ایشان به سلطان رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 405 ) . بهاءالدوله لشکری به مواقعه او فرستاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 314 ) . ... [مشاهده متن کامل]
- مواقعه کردن ؛ جنگ کردن. جنگیدن. به حرب پرداختن. نبرد کردن. رزمیدن. ( از یادداشت مؤلف ) . || آرمیدن با زن. آمیزش. مقاربت. مجامعت. مواقعت. مباضعت. مباشرت. مضاجعت. جماع. وقاع. مباضعه. بضاع. نزدیکی. آرامش. آرامش با. . . صحبت. ( یادداشت مؤلف ) . و رجوع به مواقعة و مجامعت شود.
نزدیکی به زن و او را بغل نمودن
بنا کردن بر زن ؛ بخانه آوردن او را. با او آرمیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
سیم بر سنگ زدن . [ ب َ س َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از جماع کردن . ( غیاث ) ( آنندراج ) : تا بطبع تو بود با او بزن با سیم سنگ ور بدل گردد مزاجش نیست او زر عیار. استاد ( از آنندراج ) .
درآمدن شوی بر زن ؛ دخول. مباشرت : ملکی از ایشان غلبه گرفت و عروسان را دوشیزگی بردی پیش از درآمدن شوی. ( التفهیم ) .
خفت و خیز جماع. همخوابگی با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . آرامش با زنان. آمیختن. نزدیکی. مواقعه. مباضعة. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون فرزندشان بمرد، حوا را گفت : باک مدار که ما هنوز برنائیم دیگر بار خفت و خیز کنیم و فرزند باشد. خدای تعالی گفت : فرزند از خفت و خیز می بینی. ( تفسیر طبری بلعمی ) . ... [مشاهده متن کامل]
نیابد همی سیری از خفت و خیز شب تیره زو جفت گیرد گریز. فردوسی. بدو گفت کز خفت و خیز زنان جوان پیر گردد به تن بی گمان. فردوسی. تبه گردد از خفت و خیز زنان بزودی شود نرم چون پرنیان. فردوسی. پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز زین پیشتر نساخت کسی مرد را زعام. ناصرخسرو. وآنکه ز بیگانگان نفیر برآورد اکنون از خفت و خیز یار فروماند. سوزنی. که شد پاسدار تو در خفت و خیز پناهت کجا کرده بازار تیز. نظامی. عزب را نکوهش کند خرده بین که میرنجد از خفت و خیزش زمین. سعدی ( بوستان ) . شب خلوت آن لعبت حورزاد مگر تن در آغوش مأمون نداد بگفتا سر اینک بشمشیر تیز بینداز و با من مکن خفت و خیز. سعدی ( بوستان ) .
شائبه
در هم شدن
فرو بردن آلت تناسلی مرد در آلت تناسلی زن به منظور ریختن اسپرم در آن