امیرانشاه

لغت نامه دهخدا

امیرانشاه. [ اَ ] ( اِخ ) پسر امیرتیمور گورکانی ، و از طرف پدر یازده سال حاکم آذربایجان بود. نسبت به کمال خجندی توجه و علاقه داشته است. گویند بر اثر سقوط از اسب حالت جنون پیدا کرد و در همین حالت جنون بود که دستور داد استخوانهای خواجه رشیدالدین فضل اﷲ را از مسجدی که در ربع رشیدی تبریز بود بیرون آوردند و در قبرستان یهودیان بخاک سپردند. ( ازتاریخ مغول ) ( از فهرست مدرسه سپهسالار ج 2 ص 664 ).

امیرانشاه. [ اَ ] ( اِخ ) همام الدولةبن قوام الملة ابوشجاع و ابوالمظفر...بن قاورد چغری. از شاهزادگان سلجوقیان کرمان و ممدوح ازرقی هروی بود و قبل از 477 هَ.ق. درگذشته است. رجوع به تاریخ افضل ص 10، 12، 14 و دیوان ازرقی چ سعید نفیسی صفحه شش مقدمه و 18 و تعلیقات چهارمقاله چ معین شود.

فرهنگ فارسی

همام الدوله ابن قوام المله ابو شجاع و ابوالمظفر بن قاورد چغری از شاهزادگان سلجوقیان کرمان و ممدوح ازرقی هروی بود .

پیشنهاد کاربران

بپرس