چنین گفته بد کید هندی که بخت
نگردد ترا شاد و خرم نه تخت...
مگر تخمه مهرک نوش زاد
بیامیزد آن دوده با این نژاد.
فردوسی.
بدو گفت داروچرا ریختی چو با رنج آن را بیامیختی ؟
فردوسی.
از او پاک تریاکها برگزیدبیامیخت دارو چنان چون سزید
چو شب تیره شد از نوشته بجست
بیامیخت داروی کاهش ، درست.
فردوسی.
بفرمود [ مَنیژه ] تا داروی هوش برپرستنده آمیخت با نوش بر.
فردوسی.
دو جنگی بدانسان برآویختندکه گفتی بهمْشان برآمیختند.
فردوسی.
دو لشکر بجنگ اندر آویختندهمه یک بدیگر درآمیختند.
فردوسی.
کشیدند شمشیر و گرز آن سران برآمیخت با هم سپاه گران.
فردوسی.
بدوگفت این چیست کانگیختی که با شهد حنظل بیامیختی ؟
فردوسی.
ددیگر که پرسیدی از چهر من بیامیخت با جان تو مهر من.
فردوسی.
آب و آتش بهم نیامیزدبالوایه ز خاک بگریزد.
عنصری.
سر و مغزش آمیخت با خون و خاک شد آن جانور کوه جنگی ، هلاک.
اسدی.
دفع مضرت شراب ممزوج را، با آب بیامیزند و کشکاب خورند. ( نوروزنامه ). قدحی بر فاب در دست وشکر در آن ریخته و بعرق برآمیخته. ( گلستان ).تلخکامی می برد از ما بدور آن دو لب ( کذا )
ساقیان در باده ها گویا شکر آمیختند.
کمال خجند.
|| معاشرت. خلطه. رفت وآمد. آمدشد. صحبت : فوری نام قومی است هم از خرخیز اندر مشرق از خرخیز... و با دیگر خرخیزیان نیامیزند و مردم خوارند و بی رحم. ( حدودالعالم ).چنان بد که او شب نخفتی بسی
بیامیختی شاد با هر کسی
بکار زنان تیز بودی سرش
همی نرم جائی بجستی برش.
فردوسی.
تو باخوبرویان بیامیختی ببازی و از جنگ بگریختی.
فردوسی.
بسلام کس نرفتی و کس را نزدیک خود نگذاشتی و با کسی نیامیختی. ( تاریخ بیهقی ).بیشتر بخوانید ...