امپرسیونیسم فرانسه (سینما). امپرسیونیسم فرانسه ( به انگلیسی: French Impressionism ) جنبشی سینمایی است که در دهه ۱۹۲۰ در فرانسه شکل گرفت. این نسل از فیلمسازان کمتر به روایت سینمایی اهمیت می دادند و بیشتر به دنبال بازنمایی تصورات ذهنی و تخیلات و رویاهای کاراکترها در قالب فیلم هایشان بودند. [ ۱] در فیلم های آن ها شیفتگی به زیبایی ها و جلوه های بصری و علاقه به نقب زدن به دنیای درونی شخصیت ها و کندوکاو روانشناختی مشهود است. فیلم سمفونی دهم آبل گانس نخستین فیلم مهم جنبش سینمای امپرسیونیسم محسوب می شود. [ ۲] در زمینهٔ فرم فیلم، امپرسیونیست ها بر این باور بودند که سینما نباید از روایت های تئاتری یا ادبی تقلید کند. آن ها زیربنای سینما را نه داستان ها، بلکه عواطف می دانستند و از این رو معتقد بودند که فرم سینمایی باید بر ریتم دیداری استوار باشد. [ ۲]
از آنجا که در سال های جنگ جهانی اول تولید فیلم در فرانسه افت کرده بود، پس از جنگ بخش اعظم فیلم های روی پرده در فرانسه توسط هالیوود اشغال شده بود. در سال های پس از جنگ دو شرکت فیلمسازی فرانسه یعنی پاته و گومون، برای مقابله با تولیدات هالیوودی به دنبال بدیلی برای سینمای آمریکا می گشتند و از این رو امپرسیونیست ها و جنبش آوانگارد سینمایی در فرانسه فرصت مطلوبی برای جذب سرمایه پیدا کردند. بسیاری از کارگردان هایی که نقش محوری در جنبش امپرسیونیستی بازی کردند ( آبل گانس، مارسل لربیه، ژرمن دولاک و ژان اپستاین ) نخستین فیلم های خود را برای شرکت های فیلمسازی بزرگ ساختند. [ ۲]
اساس نظریات امپرسیونیستی را نظریات ریچیوتو کانودو نظریه پرداز ایتالیایی شکل داد. کانودو در سال ۱۹۱۱ بیانیهٔ تولد هنر ششم را در فرانسه منتشر کرد که در این بیانیه دو بحث مهم در حوزهٔ نظریه سینمایی مطرح شد؛ یکی بحث پیرامون واقع گرایی و رئالیسم سینمایی و دیگری در باب سینمای مبتنی بر فرم و ریتم که هدفش بازنمایی صرف واقعیت نیست. [ ۳] لویی دلوک، ژان اپستاین، آبل گانس و ژرمن دولاک نظریه پرداز/فیلمسازانی بودند که در کتاب ها و مقالاتشان به تبیین نظریه امپرسیونیستی سینما پرداختند و بعدها در کنار دیگر آوانگاردهای سینمایی به دنبال آفرینش سینمای ناب بودند. در ابتدا آنان همچون نخستین نظریه پردازان سینمایی ( ویچل لیندزی و هوگو مانستربرگ از این دست بودند ) ، سعی داشتند به سینما مقام یک هنر را اعطا کنند. اینان سینما را از این رو که آشفتگی و بی مفهومی دنیا را به ریتم و ساختار مستقلی بدل می کند با سایر هنرها برابر می دانستند. امپرسیونیست ها در درجه ای بالاتر سینما را هنری مستقل معرفی کردند. این جنبش، موسیقی، شعر و مهم تر از همه دنیای تخیل را بخشی از عناصر تجربه سینمایی به شمار می آورد. [ ۴] لویی دلوک از سینما به عنوان تنها هنر به واقع مدرن یاد کرده است، زیرا از فناوری ای برای استیلیزه کردن زندگی واقعی استفاده می کند. ژرمن دولاک سینما را به «سمفونی دیداری» تشبیه کرده است و آبل گانس در هنر سینماتوگرافی اعلام کرد «زمانهٔ تصویر از راه رسیده است. » از دید گانس سینما به انسان ها نوعی آگاهی زیبایی شناسی دیداری جدید عطا می کند: تماشاگران «با چشم هاشان خواهند شنید. »[ ۳] امپرسیونیست ها که از اولین مدرنیست های هنری بودند، در تقابلی با رئالیست ها، محصول هنر را واقعیت صرف نمی دانستند. آنان معتقد بودند که هنر تجربه ای شخصی از سوی هنرمند می آفریند و این تجربه احساساتی در درون تماشاگر را برمی انگیزاند. این احساسات نه از راه مستقیم بلکه از طریق بیدار کردن عواطف و احساسات با اشاره غیر مستقیم بیان می شوند. در واقع آثار هنری احساسات فرار، یا امپرسیون هایی، تولید می کنند. در سال ۱۹۲۰ این نگرش به هنر نسبتاً کهنه می نمود، زیرا در زیبایی شناسی رمانتیک و سمبلیک سدهٔ نوزدهم ریشه داشت. [ ۲]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفاز آنجا که در سال های جنگ جهانی اول تولید فیلم در فرانسه افت کرده بود، پس از جنگ بخش اعظم فیلم های روی پرده در فرانسه توسط هالیوود اشغال شده بود. در سال های پس از جنگ دو شرکت فیلمسازی فرانسه یعنی پاته و گومون، برای مقابله با تولیدات هالیوودی به دنبال بدیلی برای سینمای آمریکا می گشتند و از این رو امپرسیونیست ها و جنبش آوانگارد سینمایی در فرانسه فرصت مطلوبی برای جذب سرمایه پیدا کردند. بسیاری از کارگردان هایی که نقش محوری در جنبش امپرسیونیستی بازی کردند ( آبل گانس، مارسل لربیه، ژرمن دولاک و ژان اپستاین ) نخستین فیلم های خود را برای شرکت های فیلمسازی بزرگ ساختند. [ ۲]
اساس نظریات امپرسیونیستی را نظریات ریچیوتو کانودو نظریه پرداز ایتالیایی شکل داد. کانودو در سال ۱۹۱۱ بیانیهٔ تولد هنر ششم را در فرانسه منتشر کرد که در این بیانیه دو بحث مهم در حوزهٔ نظریه سینمایی مطرح شد؛ یکی بحث پیرامون واقع گرایی و رئالیسم سینمایی و دیگری در باب سینمای مبتنی بر فرم و ریتم که هدفش بازنمایی صرف واقعیت نیست. [ ۳] لویی دلوک، ژان اپستاین، آبل گانس و ژرمن دولاک نظریه پرداز/فیلمسازانی بودند که در کتاب ها و مقالاتشان به تبیین نظریه امپرسیونیستی سینما پرداختند و بعدها در کنار دیگر آوانگاردهای سینمایی به دنبال آفرینش سینمای ناب بودند. در ابتدا آنان همچون نخستین نظریه پردازان سینمایی ( ویچل لیندزی و هوگو مانستربرگ از این دست بودند ) ، سعی داشتند به سینما مقام یک هنر را اعطا کنند. اینان سینما را از این رو که آشفتگی و بی مفهومی دنیا را به ریتم و ساختار مستقلی بدل می کند با سایر هنرها برابر می دانستند. امپرسیونیست ها در درجه ای بالاتر سینما را هنری مستقل معرفی کردند. این جنبش، موسیقی، شعر و مهم تر از همه دنیای تخیل را بخشی از عناصر تجربه سینمایی به شمار می آورد. [ ۴] لویی دلوک از سینما به عنوان تنها هنر به واقع مدرن یاد کرده است، زیرا از فناوری ای برای استیلیزه کردن زندگی واقعی استفاده می کند. ژرمن دولاک سینما را به «سمفونی دیداری» تشبیه کرده است و آبل گانس در هنر سینماتوگرافی اعلام کرد «زمانهٔ تصویر از راه رسیده است. » از دید گانس سینما به انسان ها نوعی آگاهی زیبایی شناسی دیداری جدید عطا می کند: تماشاگران «با چشم هاشان خواهند شنید. »[ ۳] امپرسیونیست ها که از اولین مدرنیست های هنری بودند، در تقابلی با رئالیست ها، محصول هنر را واقعیت صرف نمی دانستند. آنان معتقد بودند که هنر تجربه ای شخصی از سوی هنرمند می آفریند و این تجربه احساساتی در درون تماشاگر را برمی انگیزاند. این احساسات نه از راه مستقیم بلکه از طریق بیدار کردن عواطف و احساسات با اشاره غیر مستقیم بیان می شوند. در واقع آثار هنری احساسات فرار، یا امپرسیون هایی، تولید می کنند. در سال ۱۹۲۰ این نگرش به هنر نسبتاً کهنه می نمود، زیرا در زیبایی شناسی رمانتیک و سمبلیک سدهٔ نوزدهم ریشه داشت. [ ۲]