امپراتوری یکم فرانسه یا امپراتوری فرانسه یا امپراتوری ناپلئون دوره ای از تاریخ را در بر می گیرد که در آن ناپلئون بناپارت توانست افزون بر فرانسه بر بخش بزرگی از اروپا چیره گردد. این امپراتوری به سال های ۱۸۰۴ تا ۱۸۱۴ میلادی، دورهٔ کنسول های فرانسه و بازگشت بوربون ها و همچنین صد روزی را که در سال ۱۸۱۵ ناپلئون کوشید تا به قدرت بازگردد را در برمی گیرد.
... [مشاهده متن کامل]
امپراتوری فرانسه در آینده به دست برادرزادهٔ ناپلئون یعنی ناپلئون سوم ( ۱۸۵۲–۱۸۷۰ میلادی ) و با نام امپراتوری دوم فرانسه بازسازی شد.
ناپلئون به یکی از اعضای دیرکتوار به نام سیه نزدیک شد و از او خواهان پشتیبانی برای کودتا علیه رژیم فرمانروا شد. طرح این کودتا را ناپلئون، برادرش لوسین، تالیران و روژه دوکو کشیده بودند. در روز ۹ نوامبر نیروها به رهبری ناپلئون کنترل اوضاع را در دست گرفتند، مجلس را منحل کردند و در اعلامیه ای با نام ناپلئون، دوک و سیه خود را کنسول های موقت گردانندهٔ دولت خواندند. سیه چنین می پنداشت که ریاست دولت را در دست می گیرد، ولی از ناپلئون رودست خورد. ناپلئون خود را کنسول یکم خواند و نیرومندترین فرد فرانسه شد. در سال دهم قدرت فرمانروایی او چنان افزوده گشت که کنسول همیشگی فرانسه شد.
او در راه بازسازی فرانسه و محکم نمودن پایه های قدرتش گام برداشت و کم کم به سوی تشکیل امپراتوری جهت گرفت. وی اندک اندک از شور مخالفان و جمهوریخواهان با فشارهای اداری سیستماتیک، تبعید و پیگرد قانونی کاست. در ۱۸ مهٔ ۱۸۰۴ سنا به او لقب امپراتور داد.
ناپلئون پشتیبانی عمومی را با جذب و برانگیختن آرزوهای آن زمان مردم فرانسه به دست آورد. این آرزوها نفرت از اشراف وابسته به رژیم پیشین که از فرانسه گریخته بودند را نیز در بر می گرفت. همچنین نفرت از کشورهای بیگانه به ویژه بریتانیا، و علاوه بر آن پیگیری آرمان های انقلابی فرانسه از دیگر این آرزوها بودند.
ناپلئون به گونه ای گسترده اثرات دولت پیشین را زدود. او می دید که ایشان در برپایی برابری بسیار ناتوانند.
بناپارت که اکنون امپراتور شده بود از دید پیوندهای خویشاوندی، سنجش پذیر با هیچ کدام از فرمانروایان آن زمان اروپا نبود. با آگاهی از اینکه ملت فرانسه پیشتر یک پادشاهی را برانداخته بودند پس توانایی براندازی یکی دیگر را نیز داشتند؛ پس ناپلئون به تبلیغ برای نظرپرسی از باور مردم دربارهٔ سیاست خارجی خود دست زد. او که ایدئولوژی ویژه ای نداشت، و ادعای پادشاهی مطلق نیز نمی کرد؛ با این همه پادشاهی مستبد بود. او را می توان خودکامه ای روشنفکر خواند که لیبرالیسم را می پسندید.




... [مشاهده متن کامل]
امپراتوری فرانسه در آینده به دست برادرزادهٔ ناپلئون یعنی ناپلئون سوم ( ۱۸۵۲–۱۸۷۰ میلادی ) و با نام امپراتوری دوم فرانسه بازسازی شد.
ناپلئون به یکی از اعضای دیرکتوار به نام سیه نزدیک شد و از او خواهان پشتیبانی برای کودتا علیه رژیم فرمانروا شد. طرح این کودتا را ناپلئون، برادرش لوسین، تالیران و روژه دوکو کشیده بودند. در روز ۹ نوامبر نیروها به رهبری ناپلئون کنترل اوضاع را در دست گرفتند، مجلس را منحل کردند و در اعلامیه ای با نام ناپلئون، دوک و سیه خود را کنسول های موقت گردانندهٔ دولت خواندند. سیه چنین می پنداشت که ریاست دولت را در دست می گیرد، ولی از ناپلئون رودست خورد. ناپلئون خود را کنسول یکم خواند و نیرومندترین فرد فرانسه شد. در سال دهم قدرت فرمانروایی او چنان افزوده گشت که کنسول همیشگی فرانسه شد.
او در راه بازسازی فرانسه و محکم نمودن پایه های قدرتش گام برداشت و کم کم به سوی تشکیل امپراتوری جهت گرفت. وی اندک اندک از شور مخالفان و جمهوریخواهان با فشارهای اداری سیستماتیک، تبعید و پیگرد قانونی کاست. در ۱۸ مهٔ ۱۸۰۴ سنا به او لقب امپراتور داد.
ناپلئون پشتیبانی عمومی را با جذب و برانگیختن آرزوهای آن زمان مردم فرانسه به دست آورد. این آرزوها نفرت از اشراف وابسته به رژیم پیشین که از فرانسه گریخته بودند را نیز در بر می گرفت. همچنین نفرت از کشورهای بیگانه به ویژه بریتانیا، و علاوه بر آن پیگیری آرمان های انقلابی فرانسه از دیگر این آرزوها بودند.
ناپلئون به گونه ای گسترده اثرات دولت پیشین را زدود. او می دید که ایشان در برپایی برابری بسیار ناتوانند.
بناپارت که اکنون امپراتور شده بود از دید پیوندهای خویشاوندی، سنجش پذیر با هیچ کدام از فرمانروایان آن زمان اروپا نبود. با آگاهی از اینکه ملت فرانسه پیشتر یک پادشاهی را برانداخته بودند پس توانایی براندازی یکی دیگر را نیز داشتند؛ پس ناپلئون به تبلیغ برای نظرپرسی از باور مردم دربارهٔ سیاست خارجی خود دست زد. او که ایدئولوژی ویژه ای نداشت، و ادعای پادشاهی مطلق نیز نمی کرد؛ با این همه پادشاهی مستبد بود. او را می توان خودکامه ای روشنفکر خواند که لیبرالیسم را می پسندید.



