امور عامه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
امور عامه:کاروبار همگانی.
کار همگانی. کارهای همگان. بارهمگانی ، همگان
امر : کار ، کاروبار. دستور. دساتیر. فرمانهای همگان، دستور همگانی. فرمانهای همه ای. فرامین همه.
امر الهی:فرمان خدایی، الهی.
دستورات الهی، اهورا. اهورایی. مزدا. مزدایی.
کار همگانی. کارهای همگان. بارهمگانی ، همگان
امر : کار ، کاروبار. دستور. دساتیر. فرمانهای همگان، دستور همگانی. فرمانهای همه ای. فرامین همه.
امر الهی:فرمان خدایی، الهی.
دستورات الهی، اهورا. اهورایی. مزدا. مزدایی.
امور عامه جستاری در جهانبینی است که در آن با بخش بندی های وجود و هستی آشنا می شویم.
امور عامّه: زاب های هستی.
کلی و جزیی: همگیک و پارگیک.
واحد و کثیر: یکی و بسیار.
متقدم و متاخر: پیشین و پسین.
... [مشاهده متن کامل]
قدیم و حادث: کهن و پدیده.
قوه و فعل: توان و بهره.
علت و معلول: بهانه و بهانه مند.
بوس به همه.
امور عامّه: زاب های هستی.
کلی و جزیی: همگیک و پارگیک.
واحد و کثیر: یکی و بسیار.
متقدم و متاخر: پیشین و پسین.
... [مشاهده متن کامل]
قدیم و حادث: کهن و پدیده.
قوه و فعل: توان و بهره.
علت و معلول: بهانه و بهانه مند.
بوس به همه.