( آمود ) آمود. ( ن مف مرخم ) در کلمات مرکبه چون گوهرآمود و مانند آن ، بگوهرکشیده. مُنسلک به... در رشته های آن گوهر درآورده. در تارهای آن گوهر منسلک کرده. || مرصع. درنشانده : گرفته مهد را در تخته زر برآموده بمروارید و گوهر.
نظامی.
نشاندش بر سریر گوهرآمود زمین را کرد از لب شکّرآلود.
امیرخسرو.
مگر سیل آمد از دریای مقصود که شد پای حریفان گوهرآمود؟
امیرخسرو.
فرهنگ فارسی
( آمود ) ( مصدر ) در کلمات مرکب بمعنی ( آموده ) آید : گوهر آمود .
فرهنگ عمید
( آمود ) ۱. ساخته. ۲. آراسته. ۳. به رشته کشیده شده: گوهرآمود.
دانشنامه آزاد فارسی
آمود. تزیین و آرایشی که به بدنۀ ساختمان افزوده شود؛ همچون پوشاننده های تزیینی و الحاقی، و نماسازی های آجری، سنگی، کاشی کاری، و گچ بری.