وزآن پس برفتند سیصد سوار
پس ِ بازداران همه یوزدار...
پلنگان و شیران آموخته
بزنجیر زرین دهان دوخته.
فردوسی ( از فرهنگ نویسان ).
روان گرد بر گرد اسپرغمی راتَذَروان آموخته ماده و نر.
فرخی.
- آموخته شدن ؛ خو گرفتن. عادت کردن. معتاد شدن.- آموخته کردن ؛ دست آموز کردن. عادت دادن به.
- مثل گنجشک آموخته ؛ سخت مأنوس.
|| آمیخته.