بیاموز تا بد نیایدْت روز
چو پروانه مر خویشتن را مسوز.
ابوشکور.
بیاموز هرچند بتوانیامگر خویشتن شاد گردانیا.
ابوشکور.
ز هر دانشی گر سخن بشنوی ز آموختن یک زمان نغنوی.
فردوسی.
... بجان خواستند [ دیوان ] آن زمان زینهار...که ما را مکش تا یکی نو هنر
بیاموزی از ما کِت آید ببر.
فردوسی.
چو شد بافته [ پارچه ها ] شستن و دوختن گرفتند از او یکسر آموختن.
فردوسی.
هنوز این نیاموخت آیین جنگ همی خوار گیرد نبرد پلنگ.
فردوسی.
بزرگان ز تو دانش آموختندبتو تیره گیتی برافروختند.
فردوسی.
به آموختن گر ببندی میان ز دانش رَوی بر سپهر روان.
فردوسی.
هنر آنگه آموزی از هر کسی بکوشی و پیچی ز رنجش بسی.
فردوسی.
بیاموخت [داراب ] فرهنگ و شد پُرمنش برآمد ز بیغاره و سرزنش.
فردوسی.
یکی باره از موبدان رای و راه بیاموز ازرفت و آیین شاه.
فردوسی.
چو گوئی همان گو که آموختی به آموختن در، جگر سوختی.
فردوسی.
ولیکن از آموختن چاره نیست که گوید که دانا و نادان یکی است ؟
فردوسی.
مگرآنکه تا دین بیاموختم همی در جهان آذر افروختم.
فردوسی.
از او زند و استا بیاموختندنشستند و آتش برافروختند.
فردوسی.
با علی خیزد هر کز تو بیاموزد علم با عمر خیزد هر کز تو بیاموزد داد.
فرخی.
چنین چیزها از وی آموختندی که مهذب تر و مهترتر روزگار بود. ( تاریخ بیهقی ). چنان واجب کندی که ایشان نبشتندی و من بیاموزیدمی. ( تاریخ بیهقی ).گرد گرداب مگرد ارْت نیاموخت شنا
که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری.
اسدی ( از فرهنگ ، خطی ).
آموختن توان ز یکی خویش صد ادب افروختن توان ز یکی شمع صد چراغ.
قطران.
که بر کس نیست از آموختن عار.ناصرخسرو.
چو باطل را نیاموزی ز دانش ندانی قیمت حق ای برادر.
ناصرخسرو.
اگر تو ز آموختن سر نتابی بیشتر بخوانید ...