امواء.[ اِم ْ ] ( ع مص ) بانگ کردن گربه. ( از اقرب الموارد ). || بانگ کردن مرد چون گربه. گویند اموء الرجل. ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). بانگ گربه درآوردن. ( از اقرب الموارد ). چون گربه مومو کردن. امواء. [ اَم ْ ] ( ع اِ ) ج ِ ماء. ( از اقرب الموارد ). رجوع به ماء و میاه و امواه شود.