امهار
لغت نامه دهخدا
امهار. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ مُهْر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). کره های اسب. ( از اقرب الموارد ). رجوع به مُهْر شود. || ج ِ مَهْر کابینها. ( از فرهنگ تازی بپارسی فروزانفر ) ( فرهنگ فارسی معین ). گویا از جمعهای ساختگی فارسی زبانان است. || ج ِ مُهْر. ( معرب شده ). ( یادداشت مؤلف ). غلط مشهور است ولی استعمال آن بسبب تداول عیبی ندارد. ( بیست مقاله قزوینی ص 72 - 73، از فرهنگ فارسی معین ).
امهار. [ اَ ] ( اِخ ) ذات امهار؛ موضعی است در بادیه. ( از معجم البلدان ).
امهار. [ اَ رَ ] ( اِخ ) یکی از ایالات کشور حبشه واقع در شمال دریاچه تسانا . مرکز آن شهر غندارات است که در سابق پایتخت حبشه بود. ( از لاروس ) ( از قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به قاموس الاعلام ج 2 ص 1037 شود.
فرهنگ فارسی
یکی از ایالات کشور حبشه واقع در شمال دریاچه تسانا مرکز آن شهر غندارات است که در سابق پایتخت حبشه بود .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید