املس
لغت نامه دهخدا
- امثال :
هان علی الاملس ما لاقی الدبر ؛ یضرب فی سوء اهتمام الرجل لشأن صاحبه. ( از ناظم الاطباء ).
|| اسب هموار درشت پشت. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || و در اساس است : بعیر املس ؛ خلاف الاجرب. ( از اقرب الموارد ). || خمس املس ؛ خمس سخت درتعب اندازنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ساده. || نغز. ( فرهنگ فارسی معین ).
املس. [ اَ ل َ ] ( اِخ ) نام محلی است در انطابلس در آفریقا. ( از معجم البلدان ). و بنا به نوشته مؤلف حبیب السیر ( چ سنگی ج 1 ص 406 ) در جنگهای صلیبی املس بوسیله صلاح الدین ایوبی فتح شد.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - ساده . ۲ - نرم هموار مقابل خشن . ۳ - نغز .
تابان
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. هموار.
۳. اسبی که پشتش پهن و هموار باشد.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید