امقه

لغت نامه دهخدا

امقه. [ اَ ق َ ] ( ع ص ) کسی که سفیدی چشمش با کمی کبودی باشد. ( ازناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). یا کسی که چشمش از بی سرمگی تباه شده باشد، یا سرمه جای از چشم سفید گشته باشد. || شراب امقه ؛ شراب کبود آبی رنگ. || دور و بعید. ( ناظم الاطباء ). دور. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || جای بی گیاه و بی درخت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جایی که در آن درخت نمی روید. ( از شرح قاموس ) ( از اقرب الموارد ). بیابان بی گیاه. ( از اقرب الموارد ). || مردی که کنج چشم و پلکش از کمی مژه سرخ باشد. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه بدون مقصد جهتی را گیرد و رود. ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) .

پیشنهاد کاربران

بپرس