امقع

لغت نامه دهخدا

امقع. [ اَ ق ُ ] ( ع اِ ) ج ِ مَقع. ( ازاقرب الموارد ). از امثال است هو شراب بامقع؛ او دوام می ورزد در امور چندانکه بنهایت مراد خود برسد. ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران