بفروز و بسوز پیش خویش امشب
چندانکه توان ز عود و از چندن.
عسجدی.
نماز شام نزدیکست و امشب مه و خورشید رابینم مقابل.
منوچهری.
با خویشتن ببر دل ما کز سگان اوست امشب بداغ او کن و فردا بما رسان.
خاقانی.
کمند زلف خود در گردنم بندبصید لاغر امشب باش خرسند.
نظامی.
صبر کن کامشبم مجالی نیست آخر امشب شبی است سالی نیست.
نظامی.
شبا امشب جوانمردی بیاموزمرا یا زودکش یا زود شو روز.
نظامی.
امشب سبکتر میزنند این طبل بی هنگام رایا وقت بیداری غلط بوده ست مرغ بام را.
سعدی.
امشب براستی شب ما روز روشن است عید وصال دوست علی رغم دشمنست.
سعدی.
امشب مگر بوقت نمیخواند این خروس عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس.
سعدی.
|| شب آینده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). شب امروز. ( یادداشت مؤلف ). شبی که بعد از گذشتن روز حاضر می آید : ورا گفت بهرام کای خوبزن
بیا امشبی تابه ایوان من.
فردوسی.
به گردان چنین گفت پس پهلوان هم امشب شوم من سوی سیستان.
فردوسی.
باید که مرا امروز و امشب مهلت دهید. ( فارسنامه ابن بلخی ).خبرم شده ست امشب بر یار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
|| شب گذشته. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). چنانکه صبح میگوییم : امشب نخوابیدم و منظورمان شب گذشته است.