امروءالقیس
لغت نامه دهخدا
تطاول لیلک بالاثمد
و نام الخلی و لم ترقد
که بعضی آنرا به امروءالقیس بن حجر صاحب معلقه نسبت داده اند ولی از آن ِ امرؤالقیس پسر عانس است. ( از اعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 352 ).
امرؤالقیس. [ اِ رَ ءُل ْ ق َ ] ( اِخ ) ( اول ) پسر عمروبن عدی لخمی دومین پادشاه دولت لخمیه قحطان در عراق. بعد از مرگ پدرش بپادشاهی رسید و مردی خردمند و شجاع بود. دایره حکومتش را وسعت داد و به ملک عرب ملقب گردید. مدت پادشاهی وی 35 سال طول کشید و در 328 م. وفات یافت. حمزه اصفهانی و ابن خلدون او را امروءالقیس بَدء یعنی اول نامیده اند. قبر وی اخیراً در صفاة کشف شده و در آن نوشته ای بخط نبطی زیباست. ( از اعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 353 ).
امروءالقیس. [ اِ رَ ءُل ْ ق َ ] ( اِخ ) ( ثانی ) پسر عمروبن امروءالقیس اول. از پادشاهان بنی لخم یا لخمیه قحطان. ستمکاره بود و در حدود 382 م. به سلطنت رسید. ( از اعلام زرکلی ، چ 2 ج 1 ص 353 ).
امروءالقیس. [ اِ رَ ءُل ْ ق َ ] ( اِخ ) ( ثالث ) پسر نعمان ثانی از پادشاهان بنی لخم ازپادشاهان عراق در دوره جاهلیت بود و در حدود 507 م. به پادشاهی رسید. ( از اعلام زرکلی چاپ 2 ج 1 ص 353 ).
امروءالقیس.[ اِ رَ ءُل ْ ق َ ] ( اِخ )جندح یا سلیمان پسر حجر کندی. بزرگترین شاعر دوره جاهلیت و یکی از صاحبان معلقات بود. معلقه وی مشهورترین معلقات و قریب هشتاد بیت و مطلع آن این است :
قفا نبک من ذکری حبیب و منزل
بسقط اللوی بین الدخول فحومل.
نسب وی به ملوک کنده از اهل نجد می پیوندد. پدرش حجر حکمران بنی اسد بود که بحیله و نیرنگ کشته شد. امروءالقیس به خونخواهی پدر قیام کرد لیکن قبیله اش او را یاری نکرد.و او به قیصر روم پناه برد و مدایحی درباره قیصرساخت ولی یک تن از قبیله بنی اسد او را به هجو و بدگویی قیصر متهم ساخت و قیصر بعنوان خلعت پیراهن زهرداری بدو فرستاد که همین که آنرا در بر کرد پوست بدنش زخم شد و ریخت و امروءالقیس هم در اثر همان زهر کشته شد، گویند قیصر فرمان داد تا مجسمه او را درست کنند و بر سر قبرش که در انقره ( آنکارا ) بود قرار دهند. ونیز گویند که مأمون خلیفه عباسی آن مجسمه را دیده بوده است. بعلت زخمی شدن بدنش او را ذوالقروح نیز نامیده اند. گروهی از اهل تحقیق معتقدند که در انقره به مرض آبله مرده است و لقب ذوالقروح نیز بهمین مناسب بوده است. او را ملک ضلیل نیز می گفته اند وفاتش را از540 تا 566 م. نوشته اند دیوان وی نخستین بار در سال 1877 م. در پاریس طبع شده است. ( از ریحانة الادب ج 1 ص 106 ) ( اعلام المنجد ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید