امراق

لغت نامه دهخدا

امراق. [ اِ ] ( ع مص ) بسیار کردن شوربا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). خوردنی بسیار کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || آشکار کردن عورت. ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). اندام نهانی آشکارا کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || رسیدن هنگام موی برکندن از پوست. ( ناظم الاطباء ). هنگام مو برکندن شدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || گذرانیدن تیرانداز تیر را از نشانه. بشتاب نیزه زدن کسی را. ( از ناظم الاطباء ). || افتادن بار نخله بعد از بزرگ شدن. ( از اقرب الموارد ).

امراق. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ مَرق. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مرق شود.

امراق. [ اَ ] ( اِ ) کلمه ترکی است بمعنی معشوق. ( یادداشت مؤلف ) :
ای ترک نازنین که دل افروز و دلکشی
ایناق دلربایی و امراق اینشی.
( وصاف )

فرهنگ فارسی

کلمه ترکی است بمعنی معوشقه

پیشنهاد کاربران

بپرس