باد و برف آوردن . [ دُ ب َ وَ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از امر محال انجام دادن : همه کارهای شگرف آوردچو خشم آورد باد و برف آورد. فردوسی .
سندان بمشت شکستن ؛ خرد کردن سندان بزخم و ضرب مشت و آن کنایه از کار ناممکن است :
بخردان مفرمای کار درشت
که سندان نشاید شکستن بمشت.
سعدی.
بخردان مفرمای کار درشت
که سندان نشاید شکستن بمشت.
سعدی.
کار غیر ممکن