الهمزة والمیم والراء أصولٌ خمسةٌ: الأمر من الأمور، والأمر ضدّ النهی، والأَمَر النَّماء والبَرَکة بفتح المیم، والمَعْلَم، والعَجَب. فأمّا الواحد من الأمور فقولهم هذا أمرٌ رَضِیُتُه، وأمرٌ لا أَرضاه. وفی المثل: "أمْرٌ] ما أتَى بک". ومن ذلک فی المثل: "لأمْرٍ ما یُسوَّد من یَسُوُد". والأمر الذی هو نقیض النَّهْی قولک افعَلْ کذا. قال الأصمعیّ: یقال: لی علیک أمْرَةٌ مطاعَةٌ، أی لی علیک أنْ آمُرَکَ مرّةً واحدةً فتُطِیعَنی. قال الکسائی: فلان یُؤامِرُ نفسَیْه، أی نفسٌ تأمره بشیءٍ ونفسٌ تأمره بآخَر. وقال: إنّه لأَمُورٌ بالمعروف ونَهِیٌّ عن المنکر، من قوم أُمُرٍ. ومن هذا الباب الإمْرَة والإمارة، وصاحبها أمیرٌ ومؤمَّر. قال ابن الأعرابیّ: أمَّرتُ فلاناً أی جعلتُه أمیراً. وأَمَرْتُه وآمرتُه کلُّهن بمعنىً واحد. قال ابنُ الأعرابیّ: أمر فلانٌ على قومه، إذا صار أمیراً. ومن هذا الباب الإمَّرُ الذی لا یزال یستأمِر النّاسَ وینتهی إلى أمرهم. قال الأصمعی: الإمّرُ الرّجل الضعیف الرأی الأحمق. الذی یَسمعُ کلامَ هذا [وکلام هذا] فلا یدری بأیِّ شیءٍ یأخُذ. قال: ولستُ بِذِی رَثْیَةٍ إمَّرٍ � إذا قِیدَ مُستکْرَهاً أَصْحَبَا وتقول العرب: "إذا طلعت الشِّعرَى سَحَراً، ولم تَرَ فیها مَطراً، فلا تُلْحِقَنَّ فیها إمَّرَةً ولا إمَّراً"، یقول: لا تُرسِل فی إبلک رجلاً لا عقل له. وأمّا النّماء فقال الخلیل: الأمَرُ النّماء والبَرَکة وامْرَأَةٌ أَمِرَةٌ أی مبارکةٌ على زوجها. وقد أمِرَ الشّیء أَی کثُر. ویقول العرب: "من قَلَّ ذَلَّ، ومن أَمِر فَلّ" أَی من کثُرَ غَلَبَ. وتقول: أمِرَ بنو فلان أمَرَةً أی کثُروا وولدَتْ نَعَمُهُم. قال لبید: إنْ یُغْـبَطُوا یَهْبِطُوا وإنْ أَمِرُوا � یَوْماً یصیروا للهُلْکِ والنَّفَدِ قال الأصمعیّ: یقول العرب: "خیرُ المالِ سِکّةٌ مَأْبُورَة، أو* مُهْرَةٌ مأمورة" وهی الکثیرةُ الولدِ المبارَکة. ویقال: أَمرَ الله مالـه وآمَرَه. ومنه "مُهرةٌ مأمورة" ومن الأوّل: {أَمَرْنا مُتْرَفِیها} [الإسراء ۱۶]. ومن قرأ ( أَمَّرْنا ) فتأویله وَلَّیْنا. وأمّا المَعْلَمُ والمَوْعِد فقال الخلیل: الأَمارة المَوْعِد. قال العجاج:* إلى أمَارٍ وأمَارِ مُدَّتی *قال الأصمعیّ: الأمارة العلامة، تقول اجْعَلْ بینی وبینک أمَارة وأمَاراً. قال: إذا الشّمسُ ذرّتْ فی البلادِ فإنّها � � أَمَارةُ تسلیمی علیکِ فسلِّمی والأمارُ أمارُ الطّریق: مَعالِمُه، الواحدة أَمارة. قال حُمَید بن ثَور: بِسواءِ مَجْمَعَةٍ کأنَّ أمَارةً � فیها إذا برزَتْ فَنیقٌ یَخْطِر والأمَرُ والیَأْمُور العَلَم أَیضاً، یقال: جعلتُ بینی وبینه أمَاراً ووَقْتا ومَوْعِداً وأَجَلاً، کل ذلک أَمارٌ. وأمّا العَجَبُ فقول الله تعالى: {لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إمْراً} [الکهف ۷۱]. مقاییس اللغه
... [مشاهده متن کامل]
همزه و میم و راء، پنج ریشه اصلی دارند:
1. اَمر به معنای امور ( کارها و شئون )
2. اَمر در مقابل نهی ( دستور دادن )
3. اَمَر ( با فتح میم ) به معنای رشد، فزونی و برکت
4. مَعلَم ( نشانه )
5. عَجَب ( شگفتی )
� اما معنای اول ( امور ) : مانند وقتی می گویند: �این کاری است که آن را می پسندم� یا �کاری است که آن را نمی پسندم�. در مثل گفته شده: �[کاری است] که تو را آورده است�. و نیز در این مثل: �به جهت امری است کسی را سرور کنند که سرور شود�.
� اما معنای دوم ( دستور، در مقابل نهی ) : مانند اینکه بگویی: �چنین کن!�. اَصمعی می گوید: گفته می شود: �لی علیک أَمْرَةٌ مطاعة� یعنی �بر تو حقی دارم که یک بار فرمانت دهم و تو اطاعت کنی�. کِسائی می گوید: �فلان ( شخص ) با دو نفس خود مشورت می کند� یعنی یک نفس او را به کاری فرمان می دهد و نفس دیگر به کاری دیگر. و گفته شده: �او به معروف دستور می دهد و از منکر بازمی دارد، از گروهی که "أُمُر" ( فرمانده ) هستند�.
از این باب است الإمْرَة و الإمارة ( فرماندهی و امارت ) و صاحب آن أمیر و مؤمَّر ( امیر و گماشته شده ) . ابن اعرابی می گوید: �أمَّرتُ فلاناً� یعنی او را امیر کردم. و �أَمَرْتُه� و �آمرته� همگی به یک معنا هستند.
ابن اعرابی می گوید: �أمر فلانٌ علی قومه� یعنی وقتی امیر قومش شد. از این باب است الإمَّرُ ( کسی که پیوسته با مردم مشورت می کند و به رأی آنان گردن می نهد ) . اصمعی می گوید: الإمّر مردی است ضعیف الرأی و نادان که سخن این و آن را می شنود و نمی داند به کدام یک عمل کند. و گفته است:
�و من دارای رأی سست و بی مایگی نیستم ( إمَّرٍ ) اگر ناچار مقیّد شود، همراهی می کند�.
و عرب می گوید: �وقتی ستاره ی شِعری ( شباهنگ ) بامداد طلوع کرد و در آن بارانی ندیدی، پس هرگز در ( چراندن ) آن ( ماه ) کسی را که إمَّرَة ( بی عقل ) یا إمَّراً ( بی خرد ) است، ملازم و همراه احشام خود مساز� یعنی در میان شترانت مرد بی خردی را روانه مکن.
� اما معنای سوم ( نمو و برکت ) : خلیل ( بن احمد ) می گوید: الأمَرُ به معنای نمو و برکت است. و امْرَأَةٌ أَمِرَةٌ یعنی زنی که برای شوهرش با برکت است. و �أمِرَ الشّیء� یعنی چیزى فراوان شد. عرب می گوید: �هر که اندک باشد، خوار شود و هر که بسیار شود، غالب آید� ( مَن قَلَّ ذَلَّ، و مَن أَمِر فَلَّ ) . و می گویند: �أمِرَ بنو فلان أمَرَةً� یعنی قوم فلان بسیار شدند و چهارپایانشان زاییدند.
لَبید ( شاعر ) می گوید:
�اگر بر ایشان رشک برند، فرود آیند و اگر بسیار شوند ( أمِرُوا ) روزی به نابودی و تباهی دچار گردند�
اصمعی می گوید: عرب می گویند: �بهترین مال، زمینی است آباد ( یا ماده اسبی است با برکت ) �. و آن ( ماده اسب ) بسیارزای و با برکت است. و گفته می شود: �أمرَ الله مالـه و آمَرَه� ( خدا مالش را با برکت و فراوان کرد ) . و از همین ریشه است �مُهْرَةٌ مأمورة� ( ماده اسبی با برکت ) . و از معنای اول ( امر و شأن ) است آیه ی: {أَمَرْنا مُتْرَفِیها} ( سوره اسراء، آیه ۱۶ ) . و هر که ( أَمَّرْنا ) قرائت کند، تأویلش �ولّینا� ( به قدرت و امارت گماشتیم ) است.
� اما معنای چهارم ( مَعلَم و میعادگاه ) : خلیل می گوید: الأمارة به معنای میعادگاه است. عَجّاج ( شاعر ) می گوید:
�به سوی میعادگاهی و میعادگاه درازای عمرم�
اصمعی می گوید: الأمارة به معنای علامت است. می گویی: �بین من و تو علامتی ( أمارة ) یا نشانه ای ( أماراً ) قرار ده�. و گفته است:
�وقتی خورشید بر سرزمین ها پرتو افکند، پس آن نشانه ی سلام من بر توست، پس پاسخ سلام گوی�
و الأمارُ ( جمع: أمارات ) به معنای نشانه های راه است. واحد آن أمارة است. حمید بن ثور ( شاعر ) می گوید:
�در زمین همواری که گویی نشانه ای ( أمارةً ) در آن چون پدیدار شود، شتر قوی نرینه ای است که خرامان رود�
و الأمَرُ و الیأْمُور نیز به معنای عَلَم ( نشانه ) است. گفته می شود: بین خود و او نشانه ای ( أماراً ) و زمانی ( وقتاً ) و میعادگاهی ( موعداً ) و سرآمدی ( أجلاً ) قرار دادم. همه اینها أمار است.
� اما معنای پنجم ( عجب و شگفتی ) : سخن خدای تعالی است: {لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إمْراً} ( سوره کهف، آیه ۷۱ ) یعنی �به راستی کاری بس شگفت ( إمراً ) آورده ای!�.
منبع: مقاییس اللغة
اگر در معانی دقت کنیم امر در مثال ها حکایت از موضوعی است که مثلا به پسند در آمده است یا به امارت و امیری رسیده است یا به جوانب معقول پیش رفته است
امر موضوعی است جامع که هدفی را تامین کند هیچ امری بدون سرنوشت نیست
یعنی خرده فرمایش ها در قالب امر در نمی آیند بلکه مأمور موظف می شود تا فرآیندی را متناسب با امر به سرانجام خود برساند
لذا خداوند متعال می فرماید
[23:53] فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَیْنَهُمْ زُبُرًا کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ
�امر� در این سیاق، صرفاً یک �دستور لحظه ای� یا �خرده فرمایش� نیست، بلکه یک �کلان رویه� یا �سامانه ای هدفمند� است که با واگذاری مسئولیت ( إمْرَة / تأمیر ) به یک �مأمور� ( امیر، مؤمَّر ) ، باید به سرانجام و فرجام ( سرنوشت/مصیر ) معینی برسد.
این دقیقاً همان مفهومی است که در آیه ۵۳ سوره مؤمنون که اشاره شده و به اوج رسیده است:
فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَیْنَهُمْ زُبُرًا کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ
�پس [اینان] امر خویش [= دین و شریعت واحد الهی] را در میان خود تکه تکه [و پراکنده] کردند، به [صورت] بخش ها [و کتاب های متفرق]، که هر گروهی به آنچه نزد خود دارند شادمان [و بسنده] می کنند. �
در این آیه شریفه:
� أَمْرَهُم به آن سامانهٔ جامع الهی ( دین واحد، برنامهٔ کلان زندگی ) اشاره دارد که قرار بود جامعه را به سوی هدفی مشخص ( رضایت الهی، سعادت ) رهنمون کند.
� تَقَطَّعُوا ( تکه تکه کردند ) نشان می دهد این �امر� جامع، تبدیل به �خرده فرمایش ها� و بخش های متفرق و ناسازگاری شد که هر کدام فقط بخشی از حقیقت را شامل می شود.
� نتیجه، گسست از فرآیند اصلی و رضایت به بخشی ناچیز ( بِمَا لَدَیْهِمْ ) به جای کلّیت هدفمند است.
جامعیت و هدفمندی: �امر� در این نگاه، یک پروژهٔ کلان است ( مانند �امر دین�، �امر حکومت�، �امر رشد و برکت� ) . لذا �امیر� یا �مأمور�، مجری و مدیر این پروژه است، نه فقط گیرندهٔ یک دستور لحظه ای.
. فرد با پذیرش �امر�، مسئولیت به سرانجام رساندن یک فرآیند را می پذیرد. همان طور که در روایات داریم �کُلُّکُم راعٍ وَ کُلُّکُم مَسؤولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ� ( همه ی شما سرپرستید و همه درباره ی زیردست خود بازخواست می شوید ) .
. هر �امری� که آغاز شود، به دلیل ماهیت هدفمندش، به یک �فرجام� ( موفق، ناموفق، مقبول، مردود ) ختم می شود. سرنوشت همان نقطهٔ پایان و تحقق ( یا عدم تحقق ) هدف آن �امر� است.
4. تفاوت با �خرده فرمایش�: �خرده فرمایش�ها معمولاً در قالب فعل امر ( اِفعل ) بیان می شوند. اما خود مصدر �أمر� به آن ساختار کلان تری اشاره دارد که این دستورات جزیی در خدمت آن هستند.
مثال قرآنی دیگر: در آیه �إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ� ( یس: ۸۲ ) ، أَمْرُهُ به همان سامانهٔ تکوینی و کلانِ خداوند برای محقق ساختن اراده اش اشاره دارد که با �کُن� ( که خود یک فعل امر جزیی است ) تحقق می یابد.
. تحلیل ما، درک �امر� را از سطح لغتنامه ای به سطحی فلسفی - مدیریتی ارتقا داد و نشان داد چرا در قرآن، تکه تکه کردن �امر� ( آن سامانهٔ واحد ) ، معادل گسست از حقیقت و وحدت دانسته شده است.
اضافه کنیم که
وقتی گره و ثقلی در مرور زندگی دیده نمی شود که نیاز به بازگشایی باشد به آن حالت فرح گفته می شود بلکه هر نخی اضافه به آن فرح را زیادتر می کند و اگر کم شود مأیوس کننده است وقتی نقاط فرح بخش وجودی را فرا گیرد نیروی فکری نیز بخواب رفته و فقط دلش می خواهد که رویاهای شیرین ببیند.
در پارسی میانه واژه ی 'خِیر' بمعنای 'امر، چیز، دارایی' بکار می رفته؛ به گمان من این واژه شایسته ی احیا کردن است و می توان ان را به عنوان مترادف 'امر' بکار برد.
نمونه از کاربرد 'خیر' در پارسی میانه:
... [مشاهده متن کامل]
( Jamasp - Asana, 1913, pp. 142 - 143 ) ud ka ēd xīr ham - gōnag būd ham wahmān ham wahmān rāy pad windišn pādixšāyīhā kard
ترجمه: و چون این امر همانگونه بود ( = همانگونه پیش رفت ) همان بهمان ( = داماد ) ، همان بهمان ( = عروس ) را به پادشایی ( = پادشازنی ) قبول کرد ( گشتاسب و حاجی پور، 1398 )
متن: paymān ī kadag - xwadāyīh
منابع:
A Concise Pahlavi Dictionary by D. N Mackenzie
Parsig Database
امر:امیر فارسی اند از قدیم گفته اند دو بِرارِ اَمِری تکیه زَنَ دِ کَمِری:دو برادر که امیر هستند به کَمری تکیه زده اند.
بجایی.
پنداشتی.
دریافتی.
زوری. جبر ، جور، زور.
سروری.
واژه آمر
معادل ابجد 241
تعداد حروف 3
تلفظ 'āmer
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( مِ ) [ ع . ]
آواشناسی 'Amer
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی هوشیار
خیلی برام عجیب آبادیس که برنامه خوبی است چرا واژه آمر واَمر جزو واژه پارسی قرار داده پارسی نیستد واژه فرمان بهتر پارسی جایگزین است درضمن اگر آبادیس یه لطفا دیگر کنید مثلا کتاب غیر معتبر مال آدم نظر شخصی و قومی شان قرار دادند قرار ندهید نظر های شخصی بعضی و قومی غیر منطقی بعضی کابران قرار ندهید خیلی بهتر است کاشکی مثلا حتی مثلا خودم من یا هرکسی دیگر نظرهاش بررسی شود بعدش قرار بگیرد قصد جسارت ندارم آبادیس برنامه درجه یک فقط اگر این طور باشد خیلی بهتر است.
واژه اَمر
معادل ابجد 241
تعداد حروف 3
تلفظ 'amar[r]
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [عربی] [قدیمی]
مختصات ( اَ ) [ ع . ]
آواشناسی 'amr
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
واژگان مترادف و متضاد
آمِر: ( جنسِ نر ) دستوردهنده، فرمن دهنده، فرمانده، فرماینده، فرمانپاد، فرمانبُد، فرمایش - کننده؛ کارفرما؛ فرمانروا
به شخص یا مقام دستور دهنده آمر گفته می شود.
بابت، ( از این امر = از این بابت )
عقیده و نظر ، به عبارتی همان این کار را بکن و این کار را بکنی است.
این امر: این روند، این کار
باید گفتن به کسی که باید فلان کار را بکنی
امر ( گاهی ) به معنای شان بوده و جمع آن ( امور ) است ، و گاهی هم به معنای دستور دادن و وادار کردن مأمور، به انجام کار مورد نظر می باشد، و بعید نیست که در اصل هم به همین معنا باشد، و سپس به صورت اسم مصدر
... [مشاهده متن کامل] استعمال می شود و به معنای نتیجه امر و آن نظمی است که در جمیع کارهای مأمور و مظاهر حیات او است ، و چون این معنا منطبق با همه شؤ ون حیاتی انسان است ، لذا لفظ ( امر ) به معنای اسم مصدر در شأن انسان استعمال شد و آن چیزی که وجودش را اصلاح می کند، و نیز از این هم بیشتر وسعت یافته در شأن هر چیز، چه انسان و چه غیر انسان استعمال شد. بنابراین ، امر هر چیزی همان شأنی است که وجود آن را اصلاح و حرکات و سکنات و اعمال و ارادات گوناگونش را تنظیم می کند، پس اگر می گویند: ( امر العبد الی مولاه ) معنایش این است که مولای عبد حیات و معاش عبد را تدبیر می کند، و معنای ( امر المال الی مالکه ) این است که : اختیار مال به دست مالک است ، و معنای : ( امر الانسان الی ربه ) این است که تدبیر مسیر زندگی انسان بدست پروردگار او است . ( تفسیر المیزان )
درجایی که امر به معنای موضوع باشد مانند [در این امر، حق با اوست] می توان از واژه های باره، زمینه، جستار و. . بهره برد.
ستور، فرمان، فرمایش
امر :دستور
( اِمر. ) : از نشانه های اختصاری فرهنگ لغات به معنی اسم مرکب است. از این نشانه در فرهنگ لغت معین استفاده شده است در فرهنگ لغت دهخدا برای اسم مرکب از نشانه ی ( اِ مرکب ) استفاده شده است.
گاهی نشانه، همراه نشانه های دیگر می آید که هر کدام توضیح دهنده کلمه هستند برای مثال:
... [مشاهده متن کامل]
پول و پله ( لُ پَ لِ ) ( اِمر. ) ( عا. ) پول زیادی .
در این مثال ( اِمر. ) از اسم مرکب بودن کلمه و ( عا. ) از عامیانه بودن آن حکایت می کند.
اطاعت امر کردن/نمودن
برابر پارسی واژه ( امر ) ، واژه ( فرمودمان ) می باشد.
امرها=فرمودمانها
برگرفته از ترگویه کتاب سنجش خرد ناب کانت
معنی امر:کار
من اسم پسرمو آمر گذاشتم در جوشن کبیر کلمه آمر که از نامهای خدا است یعنی امرکننده به نیکیها ویکی از القاب امام مهدی عج به معنی فرمانده است
امر = موضوع ( ( از دیگر معانی آن است ) )
قضا، کار، جریان، حادثه، قضیه، مسئله، تحکم، حکم، دستور، فرمان، فرمایش
امر : به معنی انجام عمل است ، توسط خود شخص یا دیگری
بعنوان مثال امر واقع به معنی کار و فعل انجام شده است.
و معنی دستور به انجام کاری از ان معنی ناشی میگودد.
امر به معروف انجام عمل نیک ( معروف ، و عرفی ) است . توسط خود شخص که دستور به انجام کار نیک هم بعنوان
... [مشاهده متن کامل]
عملی نیک از سوی امر کننده ، تلقی میگردد.
و نهی منکر هم انجام ندادن عمل نکوهیده از جانب خود شخص است، که دستور به عدم انجام فعل نکوهید ، بعنوان
نهی از منکر تلقی میگردد انشاالله تعالی
امر: فرمان الهی که مبدأ وجود است: " کُن فیکون". عالم امر در مقابل عالم خلق است" اَلا لَهُ الخَلْقُ والأمر" ۷/۵۴ همانا که از آنِ اوست عالم خلق و عالم امر
( ( نیست اندر نگارخانه ی امر
صورت و نقشِ مؤمن و کفّار ) )
... [مشاهده متن کامل]
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۷٠. )
نهاد / گزاره
رخداد
چیز
کار
از القاب پیامبر ( ص ) ب معنای مهربان ، مهربانی
حال. وضع
دستور. جریان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)