فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
امحا ؛ نابود کردن : ازبین بردن : تخریب فارسی را پاس بداریم
امحا : محو : ناپدیدکردن : نابودکردن : ازبین بردن. . . . .
هم معنی:ازبین بردن، نیست ونابود کردن
هم خانواده:محو
هم خانواده:محو
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن :
تا که روی همچو ماهش دیده ام
ماه بختم در محاق افتاده است.
عطار
تا که روی همچو ماهش دیده ام
ماه بختم در محاق افتاده است.
عطار
ازبین بردن، نیست ونابود کردن
از رده خارج کردن
نابود کردن چیزی
محو کردن.
نابود کردن، از بین بردن
نابود کردن
نیست و نابود شدن
محو کردن . ناپدید کردن . از میان بردن چیزی، رجوع کنید به امحاء
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)