امجاج

لغت نامه دهخدا

امجاج. [ اِ ] ( ع مص ) برفتار آمدن اسب پیش از دویدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || در حال جهیدن رفتن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || در شهرها گردش کردن. ( از اقرب الموارد ). || روان شدن آب در چوب. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ).

پیشنهاد کاربران