امثله
/~amsale/
لغت نامه دهخدا
امثله. [ اَ ث ِ ل َ / ل ِ ] ( ع اِ ) ج ِمثال. فرمانها. ( فرهنگ فارسی معین ) : مناشیر تقدیر بموافقت تدابیر او مُوَقَّع و امثله قضا برموجب رضای او موشح. ( سندبادنامه ). امثله توقیعات او در اقطار جهان چون سوائر امثال و شوارد اشعار منتشر شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). بر قاعده معهود مناشیرو امثله و مخاطبات بتازی نویسند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). پسر را پیش خواند و به اطراف و اقطار ممالک خراسان و غزنین و زابلستان به استدعاء لشکر امثله روان کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). فرمان شد تا او سرو سرورکتاب باشد و وزیر ایشان و... امثله و مناشیر او نویسد و سواد کند. ( جهانگشای جوینی ). || مانندها. || داستانها. ( فرهنگ فارسی معین ).
- امثله شرعیه ؛ مسایل دینی. ( فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ فارسی
(اسم ) جمع مثال ۱ - فرمانها.۲ - مانندها ۳ - داستانها. یا امثل. شرعیه . مسایل دینی
جمع مثال
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
متظاهر _دورو _ منافق
در ( کتاب سفر به کعبه جانان جلد۲ ) میفرمایندجمله عوایق عظیمه در مسیر پیشرفت و از موجبات اعراض و فراموشی، نوامیس امثله است، مانند متابعت غولان آدمی پیکر و تقلید جاهلان و بی خبران عالم نما. به خدا پناه می بریم از شر چنین افراد که نه موجب ارشاد مردم ، که سبب گمراهی آنان می گردند.
... [مشاهده متن کامل]
در ( کتاب سفر به کعبه جانان جلد۲ ) میفرمایندجمله عوایق عظیمه در مسیر پیشرفت و از موجبات اعراض و فراموشی، نوامیس امثله است، مانند متابعت غولان آدمی پیکر و تقلید جاهلان و بی خبران عالم نما. به خدا پناه می بریم از شر چنین افراد که نه موجب ارشاد مردم ، که سبب گمراهی آنان می گردند.
... [مشاهده متن کامل]