امبرود

لغت نامه دهخدا

امبرود. [ اَ ب َ ] ( اِ ) گلابی. ( ناظم الاطباء ). در پاره ای از نواحی خراسان به امرود که نوعی گلابی درشت و پر آب است گفته میشود : خداوند معده گرم را رگ... بباید زد و هر بامداد شربتی رب آبی ترش یا رب سیب ترش یا رب امبرود چینی یا شراب غوره یا شراب انار بخورد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). رجوع به امبرو و امرود و گلابی شود.

فرهنگ فارسی

گلابی . در پاره ای از نواحی خراسان به امرود که نوعی گلابی درشت و پر آب است گفته میشود .

فرهنگ عمید

= امرود

پیشنهاد کاربران

بپرس