ز بس دم تو که خوردم به نای می مانم
که در میانه دفّم پدید شد آماه.
نجیب جرفادقانی.
پس عجب نیست که با جنس ذبولی که وراست تره را بر سر خوان تو بگیرد آماه.
نجیب جرفادقانی.
شیر کز مالش عدل تو دباغت یابدگردنش نرم تر از نیفه روباه بود
خصمت ار فربهئی یافت ز معجون غرور
چه شود، فربهی طبل ز آماه بود.
شرف شفروه.
اماه. [ اُم ْ ما ] ( ع اِ ) در ندای «ام » گویند: یا اماه ؛ یعنی ای مادر.