[ویکی فقه] امام صادق (بینش اهل سنت). امام صادق (علیه السلام) فرزند امام محمدباقر (علیه السلام)، ششمین امام شیعیان و رئیس مکتب جعفری است. در این نوشته بر آنیم که با مراجعه به کتب اهل سنت، حیات علمی و عظمت روحانی آن حضرت را بیان کنیم.در پایان نوشته نیز به برخی از جسارت های نواصب و مخالفان مکتب اهل بیت (علیهم السّلام) نیز اشاره خواهد شد.
امام صادق (علیه السلام) ششمین امام شیعیان، در هفدهم ربیع الاول سال هشتاد و سه در منزل، حضرت باقرالعلوم (علیه السلام) به دنیا آمد. پدر بزرگوار آن حضرت پنجمین امام شیعیان، حضرت امام محمدباقر (علیه السلام) و مادر بزرگوار ایشان، فاطمه، مشهور به ام فروه زنی مؤمن و با تقوا بود.مجلس علمی آن حضرت در مدینه منوره زبانزد عام و خاص بوده و شاگردانی بزرگ در مکتب ایشان حضور داشته و از علم ایشان شاخه های معرفت بر می چیدند، در بین هزاران شاگرد امام صادق (علیه السلام)، بزرگان و علمای اهل سنت نیز به چشم می خورد.ابن تیمیه در این باره چنین می نویسد: فان جعفر بن محمد لم یجیء بعد مثله وقد اخذ العلم عنه هؤلاء الائمة کمالک وابن عیینة وشعبة والثوریوابن جریج ویحیی بن سعید وامثالهم من العلماء المشاهیر الاعیان.بعد از جعفر بن محمد (امام صادق (علیه السلام)) کسی به مانندش نیامده است و شخصیت ها و عالمان بزرگ اهل سنت همچون مالک و سفیان بن عیینه و (سفیان) ثوری و ابن جریج و یحیی بن سعید و مانند آنان از علمای مشهور و معروف، از وی علم آموخته اند.
ابن تیمیه حرانی، احمد عبدالحلیم، منهاج السنة النبویة، ج۴، ص۱۲۶.
علمای اهل سنت در کتاب هایشان از شخصیت امام صادق (علیه السلام) به خوبی یاد کرده و مدح نموده اند.
← ابوحنیفه
لالکائی به نقل از لیث بن سعد چنین می نویسد: اخبرنا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ ...... قَالَ: سَمِعْتُ اللَّیْثَ بْنَ سَعْدٍ، یَقُولُ: حَجَجْتُ سَنَةَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ وَمِائَةٍ فَاَتَیْتُ مَکَّةَ، فَلَمَّا اَنْ صَلَّیْتُ الْعَصْرَ رَقِینَا اَبَا قُبَیْسٍ، فَاِذَا اَنَا بِرَجُلٍ جَالِسٍ وَهُوَ یَدْعُو، فَقَالَ: یَا رَبِّ، یَا رَبِّ، حَتَّی انْقَطَعَ نَفَسُهُ، ثُمَّ قَالَ: یَا رَبَّاهُ، حَتَّی انْقَطَعَ نَفَسُهُ، ثُمَّ قَالَ: رَبِّ رَبِّ رَبِّ، حَتَّی انْقَطَعَ نَفَسُهُ، ثُمَّ قَالَ: یَا اللَّهُ، یَا اللَّهُ، حَتَّی انْقَطَعَ نَفَسُهُ، ثُمَّ قَالَ: یَا حَیُّ، حَتَّی انْقَطَعَ نَفَسُهُ، ثُمَّ قَالَ: یَا رَحِیمُ، حَتَّی انْقَطَعَ نَفْسُهُ، ثُمَّ قَالَ: یَا اَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ، حَتَّی انْقَطَعَ نَفْسُهُ سَبْعَ مَرَّاتٍ، ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ اِنِّی اَشْتَهِی مِنْ هَذَا الْعِنَبِ فَاَطْعِمْنِیهِ، اللَّهُمَّ وَاِنَّ بُرْدَیَّ قَدْ خَلِقَا، قَالَ اللَّیْثُ: فَوَاللَّهِ مَا اسْتَتَمَّ کَلَامَهُ حَتَّی نَظَرْتُ اِلَی سَلَّةٍ مَمْلُوءَةٍ عِنَبًا، وَمَا عَلَی الْاَرْضِ عِنَبٌ یَوْمَئِذٍ، وَبُرْدَیْنِ، فَاَرَادَ اَنْ یَاْکُلَ، فَقُلْتُ: اَنَا شَرِیکُکَ، فَقَالَ: وَلِمَ؟ فَقُلْتُ: لِاَنَّکَ کُنْتَ تَدْعُو وَاُؤَمِّنُ اَنَا، فَقَالَ لِی: تَقَدَّمْ فَکُلْ، وَلَا تُخْبِئْ مِنْهُ شَیْئًا، فَتَقَدَّمْتُ فَاَکَلْتُ شَیْئًا لَمْ آکُلْ مِثْلَهُ قَطُّ، وَاِذَا عِنَبٌ لَا عَجْمَ لَهُ، فَاَکَلْتُ حَتَّی شَبِعْتُ، وَالسَّلَّةُ لَمْ تَنْقُصْ شَیْئًا، ثُمَّ قَالَ لِی: خُذْ اَحَبَّ الْبُرْدَیْنِ اِلَیْکَ، فَقُلْتُ لَهُ: اَمَّا الْبُرْدَانِ فَاَنَا غَنِیٌّ عَنْهُمَا، فَقَالَ لِی: تَوَارَ عَنِّی حَتَّی اَلْبِسَهُمَا، فَتَوَارَیْتُ عَنْهُ فَاتَّزَرَ بِاَحَدِهِمَا، وَارْتَدَی بِالْآخَرِ، ثُمَّ اَخَذَ الْبُرْدَیْنِ اللَّذَیْنِ کَانَا عَلَیْهِ، فَجَعَلَهُمَا عِنْدَهُ وَنَزَلَ، وَاتَّبَعْتُهُ حَتَّی اِذَا کَانَ بِالْمَسْعَی لَقِیَهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ: اکْسُنِی کَسَاکَ اللَّهُ یَا ابن رَسُولِ اللَّهِ، فَدَفَعَهُمَا اِلَیْهِ، فَلَحِقْتُ الرَّجُلَ فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: هَذَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ اللَّیْثُ: فَطَلَبْتُهُ لَاَسْمَعَ مِنْهُ فَلَمْ اَجِدْهُ. لیث بن سعد می گوید: در سال صد و سیزده به مکه رفتم پس از انجام نماز عصر از کوه ابوقبیس بالا رفتم. ناگاه دیدم مردی نشسته و دعا می کند. می گفت: یا رب یا رب یا رب تا نفسش قطع شد باز گفت: رب رب رب تا نفسش قطع شد. یا اللَّه یا اللَّه همین طور باز گفت: یا حی یا حی یا حی تا نفسش قطع شد باز گفت: یا رحیم یا رحیم همین طور سپس گفت یا ارحم الراحمین تا نفسش قطع شد هفت مرتبه این ذکر را تکرار کرد. سپس گفت: خدایا من از این انگور می خواهم مرا روزی فرما بارخدایا این دو لباسم کهنه شده است. لیث گفت: بخدا قسم هنوز دعایش تمام نشده بود که دیدم سبدی پر از انگور با اینکه در آن وقت انگور پیدا نمی شد و دو لباس جدا جدا در مقابلش نهاده شد. همین که خواست شروع بخوردن نماید گفتم: من هم با شما شریک هستم؟ پرسید برای چه گفتم: شما دعا کردی من هم آمین گفتم.فرمود جلو بیا بخور ولی نباید چیزی ذخیره کنی و نگهداری. شروع بخوردن کردم انگوری بی دانه تاکنون به آن خوبی نخورده بودم خوردم تا سیر شدم. از آن سبد چیزی کاسته نشد. فرمود یکی از دو لباس ها را تو بردار. عرض کردم احتیاجی به لباس ندارم. فرمود یک طرف خود را پنهان کن تا من لباس را بپوشم خود را پنهان کردم یک لباس را لنگ نمود و به کمر بست و لباس دیگر را بر شانه انداخت و دو لباس کهنه قبلی را به دست گرفت و از کوه پائین آمد. به دنبال ایشان رفتم تا رسید به محل سعی (صفا و مروه) مردی او را دید عرض کرد آن لباس را به من بده که خدا تو را بپوشاند. او هر دو لباس را به او داد.من به دنبال آن مرد رفتم. سؤال کردم این شخص که بود؟ گفت: جعفر بن محمد (علیه السلام) بود. به دنبالش گشتم تا از او چیزی بیاموزم ولی دیگر او را نیافتم.
طبری، هبة الله بن حسن، کرامات الاولیاء، ص۱۹۱ - ۱۹۲، دار النشر: دار طیبة – السعودیة، الطبعة: الثامنة، ۱۴۲۳هـ/ ۲۰۰۳م.
...
امام صادق (علیه السلام) ششمین امام شیعیان، در هفدهم ربیع الاول سال هشتاد و سه در منزل، حضرت باقرالعلوم (علیه السلام) به دنیا آمد. پدر بزرگوار آن حضرت پنجمین امام شیعیان، حضرت امام محمدباقر (علیه السلام) و مادر بزرگوار ایشان، فاطمه، مشهور به ام فروه زنی مؤمن و با تقوا بود.مجلس علمی آن حضرت در مدینه منوره زبانزد عام و خاص بوده و شاگردانی بزرگ در مکتب ایشان حضور داشته و از علم ایشان شاخه های معرفت بر می چیدند، در بین هزاران شاگرد امام صادق (علیه السلام)، بزرگان و علمای اهل سنت نیز به چشم می خورد.ابن تیمیه در این باره چنین می نویسد: فان جعفر بن محمد لم یجیء بعد مثله وقد اخذ العلم عنه هؤلاء الائمة کمالک وابن عیینة وشعبة والثوریوابن جریج ویحیی بن سعید وامثالهم من العلماء المشاهیر الاعیان.بعد از جعفر بن محمد (امام صادق (علیه السلام)) کسی به مانندش نیامده است و شخصیت ها و عالمان بزرگ اهل سنت همچون مالک و سفیان بن عیینه و (سفیان) ثوری و ابن جریج و یحیی بن سعید و مانند آنان از علمای مشهور و معروف، از وی علم آموخته اند.
ابن تیمیه حرانی، احمد عبدالحلیم، منهاج السنة النبویة، ج۴، ص۱۲۶.
علمای اهل سنت در کتاب هایشان از شخصیت امام صادق (علیه السلام) به خوبی یاد کرده و مدح نموده اند.
← ابوحنیفه
لالکائی به نقل از لیث بن سعد چنین می نویسد: اخبرنا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ ...... قَالَ: سَمِعْتُ اللَّیْثَ بْنَ سَعْدٍ، یَقُولُ: حَجَجْتُ سَنَةَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ وَمِائَةٍ فَاَتَیْتُ مَکَّةَ، فَلَمَّا اَنْ صَلَّیْتُ الْعَصْرَ رَقِینَا اَبَا قُبَیْسٍ، فَاِذَا اَنَا بِرَجُلٍ جَالِسٍ وَهُوَ یَدْعُو، فَقَالَ: یَا رَبِّ، یَا رَبِّ، حَتَّی انْقَطَعَ نَفَسُهُ، ثُمَّ قَالَ: یَا رَبَّاهُ، حَتَّی انْقَطَعَ نَفَسُهُ، ثُمَّ قَالَ: رَبِّ رَبِّ رَبِّ، حَتَّی انْقَطَعَ نَفَسُهُ، ثُمَّ قَالَ: یَا اللَّهُ، یَا اللَّهُ، حَتَّی انْقَطَعَ نَفَسُهُ، ثُمَّ قَالَ: یَا حَیُّ، حَتَّی انْقَطَعَ نَفَسُهُ، ثُمَّ قَالَ: یَا رَحِیمُ، حَتَّی انْقَطَعَ نَفْسُهُ، ثُمَّ قَالَ: یَا اَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ، حَتَّی انْقَطَعَ نَفْسُهُ سَبْعَ مَرَّاتٍ، ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ اِنِّی اَشْتَهِی مِنْ هَذَا الْعِنَبِ فَاَطْعِمْنِیهِ، اللَّهُمَّ وَاِنَّ بُرْدَیَّ قَدْ خَلِقَا، قَالَ اللَّیْثُ: فَوَاللَّهِ مَا اسْتَتَمَّ کَلَامَهُ حَتَّی نَظَرْتُ اِلَی سَلَّةٍ مَمْلُوءَةٍ عِنَبًا، وَمَا عَلَی الْاَرْضِ عِنَبٌ یَوْمَئِذٍ، وَبُرْدَیْنِ، فَاَرَادَ اَنْ یَاْکُلَ، فَقُلْتُ: اَنَا شَرِیکُکَ، فَقَالَ: وَلِمَ؟ فَقُلْتُ: لِاَنَّکَ کُنْتَ تَدْعُو وَاُؤَمِّنُ اَنَا، فَقَالَ لِی: تَقَدَّمْ فَکُلْ، وَلَا تُخْبِئْ مِنْهُ شَیْئًا، فَتَقَدَّمْتُ فَاَکَلْتُ شَیْئًا لَمْ آکُلْ مِثْلَهُ قَطُّ، وَاِذَا عِنَبٌ لَا عَجْمَ لَهُ، فَاَکَلْتُ حَتَّی شَبِعْتُ، وَالسَّلَّةُ لَمْ تَنْقُصْ شَیْئًا، ثُمَّ قَالَ لِی: خُذْ اَحَبَّ الْبُرْدَیْنِ اِلَیْکَ، فَقُلْتُ لَهُ: اَمَّا الْبُرْدَانِ فَاَنَا غَنِیٌّ عَنْهُمَا، فَقَالَ لِی: تَوَارَ عَنِّی حَتَّی اَلْبِسَهُمَا، فَتَوَارَیْتُ عَنْهُ فَاتَّزَرَ بِاَحَدِهِمَا، وَارْتَدَی بِالْآخَرِ، ثُمَّ اَخَذَ الْبُرْدَیْنِ اللَّذَیْنِ کَانَا عَلَیْهِ، فَجَعَلَهُمَا عِنْدَهُ وَنَزَلَ، وَاتَّبَعْتُهُ حَتَّی اِذَا کَانَ بِالْمَسْعَی لَقِیَهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ: اکْسُنِی کَسَاکَ اللَّهُ یَا ابن رَسُولِ اللَّهِ، فَدَفَعَهُمَا اِلَیْهِ، فَلَحِقْتُ الرَّجُلَ فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: هَذَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ اللَّیْثُ: فَطَلَبْتُهُ لَاَسْمَعَ مِنْهُ فَلَمْ اَجِدْهُ. لیث بن سعد می گوید: در سال صد و سیزده به مکه رفتم پس از انجام نماز عصر از کوه ابوقبیس بالا رفتم. ناگاه دیدم مردی نشسته و دعا می کند. می گفت: یا رب یا رب یا رب تا نفسش قطع شد باز گفت: رب رب رب تا نفسش قطع شد. یا اللَّه یا اللَّه همین طور باز گفت: یا حی یا حی یا حی تا نفسش قطع شد باز گفت: یا رحیم یا رحیم همین طور سپس گفت یا ارحم الراحمین تا نفسش قطع شد هفت مرتبه این ذکر را تکرار کرد. سپس گفت: خدایا من از این انگور می خواهم مرا روزی فرما بارخدایا این دو لباسم کهنه شده است. لیث گفت: بخدا قسم هنوز دعایش تمام نشده بود که دیدم سبدی پر از انگور با اینکه در آن وقت انگور پیدا نمی شد و دو لباس جدا جدا در مقابلش نهاده شد. همین که خواست شروع بخوردن نماید گفتم: من هم با شما شریک هستم؟ پرسید برای چه گفتم: شما دعا کردی من هم آمین گفتم.فرمود جلو بیا بخور ولی نباید چیزی ذخیره کنی و نگهداری. شروع بخوردن کردم انگوری بی دانه تاکنون به آن خوبی نخورده بودم خوردم تا سیر شدم. از آن سبد چیزی کاسته نشد. فرمود یکی از دو لباس ها را تو بردار. عرض کردم احتیاجی به لباس ندارم. فرمود یک طرف خود را پنهان کن تا من لباس را بپوشم خود را پنهان کردم یک لباس را لنگ نمود و به کمر بست و لباس دیگر را بر شانه انداخت و دو لباس کهنه قبلی را به دست گرفت و از کوه پائین آمد. به دنبال ایشان رفتم تا رسید به محل سعی (صفا و مروه) مردی او را دید عرض کرد آن لباس را به من بده که خدا تو را بپوشاند. او هر دو لباس را به او داد.من به دنبال آن مرد رفتم. سؤال کردم این شخص که بود؟ گفت: جعفر بن محمد (علیه السلام) بود. به دنبالش گشتم تا از او چیزی بیاموزم ولی دیگر او را نیافتم.
طبری، هبة الله بن حسن، کرامات الاولیاء، ص۱۹۱ - ۱۹۲، دار النشر: دار طیبة – السعودیة، الطبعة: الثامنة، ۱۴۲۳هـ/ ۲۰۰۳م.
...
wikifeqh: امام_صادق_(بینش_اهل سنت)