( آماسیده ) آماسیده. [ دَ / دِ ] ( ن مف / نف ) متوَرّم. منتفخ. متهبج. آماهیده. بادکرده. ورم کرده. پُف کرده. برآماسیده. تمیده : باثعالشفه ؛ آماسیده لب. ( ربنجنی ).
tumescent (صفت)ورم کرده، باد کرده، پر اب و تاب، ورقلنبیده، اماس کرده، اماسیدهtumid (صفت)ورم کرده، باد کرده، متورم، پر اب و تاب، ورقلنبیده، اماس کرده، اماسیده