هم امارت هم زبان دارم کلید گنج عرش
وین دو دعوی را دلیل است از حدیث مصطفی.
خاقانی.
بدان طرف رکاب رنجه باید کرد و... در منصب امارت متمکن بنشستن. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 181 ). بعد از وفات ابوعلی هانی و مهنی پسران او امارت بگرفتند. ( ایضاً ص 402 ). سلطان جای خویش را در امارت لشکر و ایالت نیشابور بدو داد. ( ایضاً ص 440 ). || ( اِ ) ولایت. حوزه ٔزیر فرمان امیر. ( فرهنگ فارسی معین ).امارة. [ اَ رَ ] ( ع مص ) امیر شدن. ( مصادر زوزنی ). ولایت و فرمانفرمایی. حاکم و فرمانروا شدن بر قومی. ( از منتهی الارب ). اِمارة. رجوع به اِمارة شود. || ( اِ ) نشان. ( مهذب الاسماء ). علامت. ( منتهی الارب ). ج ، اَمارات. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || در اصطلاح آن است که از علم به آن بر وجود مدلول ظن پیدا میشود مانند ابر نسبت بباران که از علم بوجود ابر ظن بوجود باران پیدا میشود، و فرق میان امارت و علامت این است که علامت از شی جدا نمی شود مانند وجود الف و لام در اسم ولی امارت از شی جدا می شود مانند وجود ابر نسبت بباران. ( از تعریفات جرجانی ). امارت نزد اصولیان و متکلمان دلیل ظنی است. و آن گاه مجرد است یعنی وصف طردی است نه مناسب و نه شبیه بدان و گاه باعث مناسب. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ، ذیل امر ). و رجوع به همین کتاب و ماده دلیل شود. || وعده گاه. || هنگام. ( منتهی الارب ). صاحب اقرب الموارد به این دو معنی اَمارآورده و گوید: به گفته بعضی امار ج ِ اَمارة است.
امارة. [ اِ رَ ] ( ع مص ) امیر شدن. ( اقرب الموارد ). ولایت و فرمانفرمایی. بفتح اول نیز آمده.( از منتهی الارب ). || روان کردن خون بر زمین. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || بلند برداشتن باد غبار را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). به این معانی واوی است واز «مور» می آید. || خواربار آوردن جهت عیال. || رگهای گردن را بریدن. || گداختن چیزی را. || آب ریختن در زعفران وسودن آن را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). به این معانی یایی است و از «میر» می آید.بیشتر بخوانید ...