گفت مشّاطه را که صنعخدای
یعنی آن لعبت چگل ، آمای.
عمعق.
|| ( نف مرخم ) مهیّاکننده. مستعدکننده. ( برهان ). و در کلمات مرکّبه مانند گوهرآمای ، لؤلؤآمای ، مخفف آماینده است : توئی گوهرآمای چارآخشیج
مسلسل کن ِ گوهران در مزیج.
نظامی.
کواکب را بقدرت کارفرمای طبایع را بصنعت گوهرآمای.
نظامی.
و رجوع به آمودن و آمود و آموده شود.