الکهف

لغت نامه دهخدا

الکهف. [ اَ ک َ ] ( اِخ ) نام یکی از سوره های قرآن ، مکی است و 110 آیه دارد. رجوع به کهف شود :
پس از الحمد و الرحمن و الکهف
پس از یاسین و طاسین میم و طاها.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

نام یکی از سوره های قر آن مکی است و ۱۱٠ آیه دارد .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
کهف (۶ بار)

غار وسیع. و اگر کوچک باشد به آن غار گویند نه کهف. چنانکه در قاموس و مجمع است ولی راغب آن را مطلق غار گفته در عبارت صحاح، قاموس، مصباح و اقرب قید «المَنْقُور» ذکر شده یعنی غار کنده شده. از این به نظر می‏آید که کهف غار طبیعی نیست. این لفظ شش بار در قرآن مجید آمده و همه در سوره کهفند. اصحاب کهف‏ داستان اصحاب کهف در قرآن ماجرای چند نفر جوان موحد است که نور ایمان در قلبشان تابیده و از میان قوم بت پرست خویش بیرون رفته و در غاری به فکر و استراحت دراز کشیدند و مدت سیصد و نه سال خفته و بعد بیدار شدند در اثر احساس گرسنگی یکی را به شهر فرستادند تا طعامی خریده بیاورد، و چون از خواب گران خویش به خبر بودند به فرستاده گفتند: به مردم شناسائی نده، او چون به شهر آمد پول سیصد سال قبل را نشان داد، دکاندار از وی خواست بگوید که آن پول را از کجا آورده است بالاخره خواب طولانی آنها هم به خودشان هم به مردم روشن گشت، سپس در همان غار مردند و به یاد آنها مسجدی بالای غارشان بنا نمودند. این ماجرا در سوره کهف از آیه 9 تا 26 نقل شده است اینک اول به آنچه از آیات روشن می‏شود می‏پردازیم سپس به کلمات دیگری اشاره خواهیم کرد: 1- قرآن کار ندارد که اصحاف کهف چه نام داشتند، در کدام شهر بودند، غارشان در کجاست، پادشاه آن عصر کدام کس بود، این جریان در کدام تاریخ به وقوع پیوسته است و... زیرا اینها مطمح نظر دین نمی‏باشد بلکه منظور علت وقوع آن و نتیجه حاصله از آن است. 2- علت این واقعه قطع نظر از اینکه خدا بدان وسیله آنها را نجات داد این بود که خودشان مدت طولانی خواب را بدانند . سپس آنها را بیدار کردیم تا روشن کنیم کدایم یک از دو دسته مدت توفقشان را شمرده است مراد از «اَلْحِزْبَیْن» خود خواب رفتگان اند که در مدت خواب خویش منازعه می‏کردند، به قرینه آیه . به نظر می‏آید واللَّه العالم این جوانان موحد درباره معاد تاریکیهائی در دل داشته‏اند که نتوانسته‏اند درست بدان جواب پیدا کنند این سوال در مابین خود و بالاخره روشن شدن اینکه سیصد و نه سال خفته و بعد بیدار گشته‏اند عقده دلشان را از بین برده است وگرنه خفتن سیصد سال و بیدار شدن فقط برای «اَحْصی لِما لَبِثُوا» بودن بعید به نظر می‏آید. علت دیگر آن بود که اهل آن زمان به معاد اعتقاد پیدا کنند و در آن نزاعی نداشته باشند . از این فهمیده می‏شود که اهل آن زمان در امر معاد نزاع داشتند و این برای آن بوده که به ثبوت معاد کمکی کند. 3- خلاصه ماجرا در این سه آیه است . معلوم می‏شود که از ترس قوم خویش و از ترس حکومت به غار پناه برده و از خدا مدد خواسته‏اند، خداوند آنها را به خواب و بی خبری محضی فرو برده تا راحت شوند و نجات یابند و سپس بیدارشان فرموده است. 4- اینک آیات بعدی را بررسی می‏کنیم: . آنها جوانانی بودند که به خدا ایمان آوردند و خدا به هدایتشان افزود، از جمله «رَبَطْنا عَلی قُلُوبِهِمْ اِذْ قامُوا فَقالُوا...» استفاده کرده‏اند که آنها در پیش حکمران برخاسته و بی‏پروا اظهار عقیده کرده‏اند و آن در اثر اطمینانی بوده که خدا در دلشان قرار داده بود. و از این به نظر می‏آید که از خواص پادشاه و نزدیکان او بوده‏اند. . معلوم می‏شود که در میان خود به گفتگو پرداخته و قوم خویش را تخطئه کرده‏اند و «اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» می‏رساند که حساب خویش را از قوم جدا کرده و قیام خویش را بر علیه آنها اعلام داشته‏اند و از «فَأْؤواْ اِلَی الْکَهْفِ» به نظر می‏آید که مورد تهدید قرار گرفته و قرار گذاشته‏اند که به غاری پناه برند و در آن مخفی گردند و چون کهف معرفه بلام است ظاهر آن است که پیش از فرار غاری را که معروفشان بود در نظر گرفته‏اند. 5- . یعنی: می‏بینی که آفتاب در وقت طلوع از غارشان به طرف راست میل می‏کند و به هنگام غروب از آنها به طرف چب مایل می‏شود (آفتاب به آنها نمی‏تابید ولی نورش به بدن آنها می‏رسید) و آنها در غار در فراخنای بودند و این از آیات خدا بود (که اگر آفتاب بر بدنشان می‏تابید و یا در فراخنای نبودند در آن وضع باقی نمی‏ماندند). آنها را بیدار پنداشتی ولی در خواب بودند، بدنشان را به راست و چپ بر می‏گرداندیم و سگشان بازوهای خویش را بر آستانه (غار) گشوده بود اگر بر آنها مشرف می‏شدی فرار می‏کردی و سراپایت پر از ترس می‏شد. از این دو آیه روشن می‏شود: اولاً: کهف رو به جنوب بوده و اگر رو به شرق یا رو به غرب بود آفتاب وقت طلوع و غروب مستقیم به درون آن می‏تافت و اگر رو به شمال بود اصلاً آفتاب نمی‏دید. ثانیاً: ظاهراً چشمهایشان بازمانده بودکه شخص از دیدن آنها تصور می‏کرد بیدارند و یا پلک می‏زنند و دست و پایشان را طوری حرکت می‏داده‏اند که بیننده خیال می‏کرد بیدارند ولی آنها در خواب بودند. ثالثا: بطور طبیعی به راست و چپ می‏گردیدند و بدن جهت از پوسیدن مصون می‏گشتند و اگر یکطرف بدنشان پیوسته در زمین بود حتما می‏پوسید. رابعاً: سگشان بازوهای خود را در آستانه غار گشوده بود، به نظر می‏آمد که سگشان نیز در آن حالت به خواب رفته بود و در طول آن مدت در آستانه غار بود. طبرسی از حسن مفسرنقل کرده‏که سگ 309 سال بدون طعام و شراب بی آنکه بپاخیزد یا بخوابد در آستانه غار ماند. نگارنده گوید سه قسمت اول را می‏شود از آیه استفاده کرد ولی اینکه سگ در این مدت نخوابید بدون دلیل است . مکرر نقل کرده‏اند که پادشاه بت پرست در تعقیب آنها بیرون شد و دید در غار ختفه‏اند و گفت درب غار را مسدود کنند تا غار قبرشان گردد ولی از آیه به نظر می‏آید که این مطلب بی اساس است و گرنه وجهی بر بودن سگ در آستانه نبود وظاهر آن است که سگ همانطور در آستانه بوده و خداوندنگذاشته در طول آن مدت کسی به آنجا راه یابد و از جمله «لَوِاطَّلَعْتَ» به نظر می‏آید: در محلی از غار بودند که احتیاج به بالا شدن و مشرف شدن داشته، به هر حال وضع خفتشان و شاید بلند شدن موها و ناخنهایشان موحش بود که بیننده را پر از رعب می‏کرد و شاید آن یکی از علل دور بودن مردم از آنها بوده است. خامساً: اعتنا به سگشان جای دقت است که چهاربار در ضمن آیات نقل شده آیا از این جهت است که چون سگ هم با آنها در آنمدت بوده و مانند آنها خوابش از خوارق عادت بود؟! به احتمال نزدیک به یقین وجه اول معتبر است و سگ یکی از ماندگان و خواب رفتگان در آن مدت بوده است. آیه زیر مطلب را هرچه بیشتر روشن می‏کند . این آیه تقریباً صریح است که سگ نیز در آن مدت مانند آنها به خواب رفته و مانده بود واگر چندروزی دم غار بوده و از بین رفته بود دیگر لزومی نداشت که مصرانه در ردیف آنها قرار گیرد. 6- . از این دو آیه به دست می‏آید: اولاً: علت بیدار کردن آنها یکی این بود که بدانند مدت خوابشان چقدر بوده؟ در بند«2»راجع به آن صحبت شد. ثانیاً: به نظر می‏آید مقداری پس از طلوع آفتاب به غار رسیده و وقت عصر بیدار شده‏اند لذا فکر کرده‏اند اگر یکشب گذشته باشد پس یکروز خفته‏اند و اگر یک شب نگذشته پس مقداری از روز را که فاصله قبل از ظهر و عصر باشد در خواب بوده‏اند. ثالثاً: طول مدت خواب را ابتدا اصلا ندانسته‏اند زیرا زمان در خواب محسوس نیست و فکر کرده‏اند که شهر همان، پادشاه همان، و مردم همانند لذا بفرستاده که برای طعام می‏رفت گفته‏اند: خودش را ناشناس کند و مکان و جریان آنها را به کسی روشن نکند که در آنصورت یا سنگسارشان می‏کنند و یا به بت پرستی می‏کشانند. غافل از اینکه: آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. 7- . یعنی: اهل شهر را بر جریان آنها واقف کردیم تا بدانند که وعده خدا حق و آخرت حتمی است این ماجری آنوقت بود که آنها در کار معاد با هم منازعه می‏کردند، می‏گفتند: بنایی بر آنها بسازید ولی آنهاکه اکثریت داشته و غالب بر امر بودند گفتند: بر آنها مسجدی بنا خواهیم کرد. به روشنی فهمیده می‏شود که: چون یکی از آنها با پول موجود برای طعام خریدن آمده قضیه کشف شده ومردم دانسته‏اند که اینها چند قرن پیش خفته و بیدار شده‏اند لذا به باب کهف جمع شده و خواسته‏اند آنها را دیدار کنند ولی آنها پس از دانستن اینکه صدها سال در خواب بوده‏اند و فعلا علائم عوض شده نه آن مردم مانده‏اند و نه آن پادشاه و نه آن شرک بلکه فعلا اکثریت در دین آنها هستند، آنگاه چندساعت بیش زنده نمانده وهمگی مرده‏اند. اهل شهر پس از مرگ آنها اختلاف کرده عده‏ای که چیزی دستگیرشان نشده گفته‏اند: بنایی بر قبر آنها بسازید پروردگارشان به حال آنها داناتر است ولی اکثریت که از آن بهره برده و آن را حلی بر تنازع معاد دانسته واز جانب خدا می‏دانستند گفتند: بیاد جریان آنها مسجدی بنا نهیم که در آنجا خدا یاد شود. 8- . آیه در باره اختلاف در عدد آنها است که بعضی خواهند گفت: سه نفر بودند چهارمی سگشان بود، بعضی خواهند گفت پنج نفر بودند ششمی سگشان بود این هر دو قول رجم بغیب و بدون دلیل است و خواهند گفت:هفت نفر بودند هشتمی سگشان بود بگو خدایم بعدد آنها داناتر است و نمی‏داند آنرا مگر اندکی از مردم. می‏شود گفت که آنها هفت نفر بوده‏اند زیرا پس از نقل سه نفر بودن و پنج نفر بودن فرموده«رَجْماً بِالغْیَبْ» و با این جمله آن دو را رد کرده بعد هفت بودن را ذکر کرده است. و نیز در دو جمله «ثَلاثَهٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ» و «خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ» و او نیامده ولی در «سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ» و او ذکر شده یعنی عطف هشتمی بر هفت حتمی است. در کشاف گوید: اگر بگویی: این چه «واو»ی است که بر جمله سوم داخل شده و بر اولی و دومی داخل نشده؟ گویم: آن همان واوی است که داخل می‏شود به جمله ایکه صفت نکره است چنانکه داخل می‏شود به حالیکه از معرفه حال است در مثل «جاءَ نی رَجُلٌ وَ مَعَهُ آخَرٌ» و «مَرَرْتُ بِزِیْدِ وَ فی یَدِهِ سَیْفٌ» و ازهمان است آیه «وَ ما اَهْلَکْنا مِنْ قَرْیةٍ اِلا وَ لَها کِتابٌ مَعْلوُمٌ». فائده این واو تأکید لصوق صفت بموصوف و دال بر آن است که این اتصاف امری ثابت است. و این واو اعلام می‏کند که صاحبان قول اخیر آن را از روی علم و اطمینان نفس گفته‏اند و مرجوم به ظن نیستند... ابن عباس رضی الله عنه گفته: چون واو گفته شد عدد تمام شد و شمردنیکه قابل اعتنا باشد نماند و ثابت گردید که آنها هفت نفر بودند و هشتمی سگشان بود حتمی و ثابت (تمام شد). 9- . صراحت آیه می‏رساند که مدت خوابشان 309 سال بوده است و راجع به قمری و شمسی بودن حساب آن و روایتی که ازعلی «علیه السلام» نقل شده در «تسمع» مشروحا سخن گفته‏ایم. زمان واقعه تقریبا یقینی است که زمان واقعه اصحاب کهف در فاصله بعد از میلاد مسیح و قبل از بعثت حضرت رسول «صلی الله علیه و آله» بود پادشاهیکه از ترس او به غار پناه بردند دقیانوس یاذوقیوس‏یا دسیوس نام داشته که از 249 تا 251 میلادی سلطنت داشته و با آنکه پادشاهی با تدبیر بوده با نصاری بدرفتاری می‏کرده است. کهف در کجا بوده؟ قول مشهور این است که غار اصحاب کهف در نزدیکی شهر افسوس واقع است. افسوس چنانکه در قاموس کتاب مقدس گفته: از شهرهای معروف آسیای صغیر بود قریب به دهنه رود کایستر تقریبا در 40 میلی جنوب شرقی ازمیر. در المیزان گفته: شهری است خرابه و قدیمی واقع در مملکت ترکیه در 73 کیلومتری شهر ازمیر و غار در مسافت یک کیلومتری آن در کوهی بنام «ینایرداغ» در نزدیکی قریه «ایاصولوک» واقع است. به قول بعضی در دو فرسخی افسوس واقع شده و غار معروف هنوز به صورت زیارتگاه است و دارای احترام می‏باشد. ولی المیزان کهف افسوس را قبول ندارد و گوید: آن چنانکه گفته‏اند غار وسیعی است و صدها قبر دارد ودرِ آن به طرف شمال شرقی است و در آن اثری از مسجد یا صومعه و یا کلیسا نیست و آن در نزد نصاری از همه معروفتر است و در عده‏ای از روایات مسلمین نیز آمده است. علت عدم قبول المیزان چند چیز است از جمله اینکه باب این کهف رو به شمال شرقی است و در آن آفتاب نمی‏تابد حال آنکه آیه «وَتَرَی الشَّمْسَ اِذا طَلَعَتْ» چنانکه گذشت دلالت دارد که درِ غار به طرف جنوب بوده است ازجمله اینکه در آنجا اثری از مسجد و صومعه و کلیسا وجود ندارد حال آنکه قرآن فرموده «لَنَتَّخِذَنّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً». توفیق الحکیم یکی از نویسندگان مشهور عرب نمایشنامه‏ای نوشته بنام «اهل الکهف» این کتاب بوسیله آقای ابوالفضل طباطبایی با یک مقدمه تاریخی به فارسی ترجمه شده و در مقدمه آن گوید: شهر افه زو یا افه زوس که در نزد عربها معروف به افسوس است در فلسطین واقع بود در نزدیکی کوه آنشیلوس که غار معروف اصحاب کهف در آن است. بنابراین غار اصحاب کهف در فلسطین می‏باشد. در المیزان آمده: در فاصله هشت کیلومتری عمان پایتخت اردن دهی است بنام رجیب و در نزدیکی آن غاری است که در کوه کنده شده رو به جنوب، اطراف آن از شرق و غرب باز است و شعاع آفتاب بر آن می‏افتد در داخل غار سکویی است سه متر در دو مترو نیم و در غار چند تا قبر هست بصورت قبور بیزانسی گویا هشت یا هفت اند و بر دیوارهای آن نقوش و خطوطی است به خط یونانی قدیم و ثمودی که خوانده نمی‏شود و نیز نقش سگی هست که با رنگ سرخ رنگ‏آمیزی شده و بالای غار آثار صومعه بیزانسی هست که کاوشها و آثار کشف شده دلالت دارند بر اینکه آن صومعه در زمان پادشاهی جوستینوس اول بنا شد که از 418 تا 427 میلادی پادشاهی کرده و آثار دیگر دلالت دارد که صومعه بعد از اسلام به مسجد مبدل شده است. این کهف پیوسته متروک بود تا اداره آثار باستانی اردن در کاوش و تحقیق آن همت گماشت، و اماراتی بدست آمد که کهف مذکور در قرآن همین است... شهر عمان بنا شده در جای شهری بنام «فیلادلفیلا» که یکی از شهرهای مشهور قبل از اسلام بود، آن شهر و حوالی آن از اول قرن دوم میلادی تا فتح فلسطین بدست مسلمین، تحت استیلاء روم بود. حق این است که مشخصات غار اصحاب کهف بر غار رجیب انطباقش از دیگری بیشتر است. منابع غیر اسلامی این قضیه قطع نظر از قرآن مجید در منابع اسلامی و غیراسلامی نقل شده است طالب تفصیل به المیزان و مقدمه نمایشنامه توفیق الحکیم که اشاره شد و به سایر موارد رجوع کند. رهنما در ترجمه قرآن آن را تحت عنوان هفت خفته از ادواردمونته و از دائره المعارف بریتانیکا ذیل کلمه «هفت خفته» نقل کرده است در مقدمه نمایشنامه فوق گفته: قدیمیترین اثری از این داستان یک متن سریانی است‏که به نثر و نظم نوشته شده... که قدیمیترین آن اکنون در موزه بریتانیا موجود و به اواخر قرن ششم اسلامی مربوط می‏باشد. آخرین سخن درباره تقریب این واقعه مطالب خوبی از قبیل مقایسه به خواب شش ماهه خزندگان و امکان انجماد زندگان و بیدار کردن آنها پس از سالها وغیره گفته شده که نقل آنها ازحوصله این کتاب خارج است یک کلمه عرض می‏کنیم که این واقعه محال عقلی نبوده و از قدرت خدای متعال بدور نیست.

پیشنهاد کاربران

بپرس