الوف

/~aluf/

مترادف الوف: هزاران، هزارها، هزارگان

لغت نامه دهخدا

الوف. [ اَ ] ( ع ص ) بسیار الفت گیرنده. ج ، اُلُف. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). خوگر. زودجوش. زودانس. کثیرالالفة :
خیره خلق الوف تو بی جرم
بچه معنی ز من شده ست نفور؟
مسعودسعد.

الوف. [ اُ ] ( ع اِ ) ج ِ اَلف. هزاران. ( از غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ). هزارگان ، جمع دیگر آن آلاف است. ( اقرب الموارد ) : اء لم تر الی الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذرالموت ( قرآن 243/2 )؛ یعنی ندانسته اید قصه ایشان که از سراهای خود بیرون رفتند، و ایشان هزاران بودند فراوان بپرهیز از طاعون. ( کشف الاسرار ج 1 ص 642 ).

الوف. [ ] ( اِخ ) ( الخوری ) میخائیل. او راست : مختصر تاریخ الیونان القدیم. رجوع به معجم المطبوعات ج 1 ستون 465 شود.

الوف. [ ] ( اِخ ) میخائیل موسی بعلبکی. او راست : تاریخ بعلبک. رجوع به معجم المطبوعات ج 1 ستون 465 شود.

الوف. [ ] ( اِخ ) ندره نکولا. او راست : ضحایا البشریة که مجموعه مقالاتی است. ( از معجم المطبوعات ج 1 ستون 465 ).

فرهنگ فارسی

بسیار الفت گیرنده، خوگیر
جمع الف . ۱ - هزاران هزارها. ۲ - هزارگان. یا آلاف الوف .
ندره نکولا او راست : ضحایا البشریه که مجموعه مقالاتی است .

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (ص . ) خوگیر، مهرجوی .
( اُ ) [ ع . ] جِ الف . ۱ - هزاران ، هزارها. ۲ - هزارگان .

فرهنگ عمید

خوگیر، بسیارالفت گیرنده.
= اَلْف

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أُلُوفٌ: هزاران
ریشه کلمه:
الف (۲۲ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس