خیره خلق الوف تو بی جرم
بچه معنی ز من شده ست نفور؟
مسعودسعد.
الوف. [ اُ ] ( ع اِ ) ج ِ اَلف. هزاران. ( از غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ). هزارگان ، جمع دیگر آن آلاف است. ( اقرب الموارد ) : اء لم تر الی الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذرالموت ( قرآن 243/2 )؛ یعنی ندانسته اید قصه ایشان که از سراهای خود بیرون رفتند، و ایشان هزاران بودند فراوان بپرهیز از طاعون. ( کشف الاسرار ج 1 ص 642 ).
الوف. [ ] ( اِخ ) ( الخوری ) میخائیل. او راست : مختصر تاریخ الیونان القدیم. رجوع به معجم المطبوعات ج 1 ستون 465 شود.
الوف. [ ] ( اِخ ) میخائیل موسی بعلبکی. او راست : تاریخ بعلبک. رجوع به معجم المطبوعات ج 1 ستون 465 شود.
الوف. [ ] ( اِخ ) ندره نکولا. او راست : ضحایا البشریة که مجموعه مقالاتی است. ( از معجم المطبوعات ج 1 ستون 465 ).