المراد

لغت نامه دهخدا

المراد. [ اَ م ُ ]( ع ق ) مأخوذ از تازی ، القصه. الحکایه :
هر یکی را او یکی طومار داد
هر یکی ضد دگر بد، المراد.
مولوی.

فرهنگ فارسی

( اسم بجای جمله اسمی ) مقصود آنست همان مطلوب است . ۲ - خلاصه تالحاصل : هر یکی را او یکی طومار داد هزیکی ضد دگر بود المراد . ( مثنوی ) هست اشارات محمد المراد کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد . ( مثنوی ) ۳- در عبارات زیررمعنی اسم فعل دهد یعنی مقصود مرا بر آورید . مراد مرا بدهید . : شخصی در راه حج در بریه افتاد و تشنگی عظیم بر وی غالب شد تا از دور خیمه ای خرد و کهن دید آنجا دفت . کنیزکی دید آواز آن شخص که : من مهمانم المراد .
ماخوذ از تازی القصه الحکایه .

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] آل مراد. این صفحه مدخلی از کتاب فرهنگ عاشورا است
نام قبیله ای که هانی بن عروه، بزرگ و رئیس آن در کوفه بود. هانی هرگاه ندا می داد، چهار هزار مسلح و هشت هزار پیاده تحت فرمانش جمع می شدند.
وقتی هانی را برای گردن زدن به بازار کوفه بردند، هانی آل مراد را صدا کرد ولی کسی از بیم جان خویش به حمایتش برنخاست.
هانی در ایام حضور مسلم بن عقیل در کوفه، میزبان او بود و پیش از مسلم دستگیر و شهید شد.
جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، نشر معروف.

پیشنهاد کاربران

بپرس