المانی هنر

دانشنامه آزاد فارسی

آلمانی هنر.
آلْمانی، هنر (German art)
کنده کاری صخره ای خاکسپاری مسیح، اکسترنشتاین
نقاشی و مجسمه سازی در بخش آلمانیِ شمال اروپا از قرن ۸م تا زمان حاضر. هنر آلمان سه کشور آلمان، اتریش، و سوئیس را دربر می گیرد. شیوۀ گوتیک۱ در آلمان، در گنجینه ای از کنده کاری های چوبی و نقاشی های کلیسایی تجلّی می یابد؛ این هنر نخست از هلند و سپس از رنسانس۲ ایتالیایی متأثر بود، که نمونه های شاخص آن در آثار نقاشانی همچون آلبرشت دورِر و هانس هولباین نمایان اند. گرچه دوره های باروک۳ و نئوکلاسیک۴ در آلمان هم اعتبار یافتند، نمایندۀ بلندپایه و شایسته ای ندارند؛ نهضت رُمانتیسم۵ موجد طبیعت عارفانه ای در آثار کاسپار داوید فریدریش گردید. اکسپرسیونیسم۶ به منزلۀ جنبشی سراسر آلمانی در قرن ۲۰ آغاز شد. مکتب دادا۷ در سوئیس پا گرفت. مدرسۀ هنر و طراحی باوهاوس در سراسر جهان تأثیر نهاد. آثار چندرسانه ای۸ یوزف بویس۹ در ارتباط با دوران جنگ، نمونه ای از هنر دوران کنونی آلمان است.دورۀ اوتونی. بسیاری از دست ساخته های پیش تاریخی بین سال های ۹۵۰، ۱۰۵۰م در نواحی مختلف آلمان کشف شده، و گنجینه ای از هنر سلتی۱۰ برجا مانده است؛ لیکن در دورۀ اوتونی۱۱ بود که شیوۀ خاص هنر ملی شکل گرفت. این شیوه از هنرهای پیش از خود، هنر کارولنژی۱۲ و بیزانس۱۳ مایه گرفت، لیکن قابلیت های خاص خود را یافت.
قرون وسطا (قرن های ۱۲ و ۱۳م). در قرن ۱۲م، فعالیت هنریِ چندانی به وقوع نپیوست، هر چند کنده کاری صخره ایِخاکسپاری۱۴مسیح در اکسترنشتاین۱۵، نزدیک دِتمولد۱۶ (۱۲۱۵م)، دستاوردی فوق العاده به شمار می آید. در آغاز قرن ۱۳م، شیوۀ گوتیک فرانسه به آلمان آمد. مهم ترین یادمان های این شیوه، مجموعه پیکره هایی است (متعلق به ۱۲۳۰ و ۱۲۵۰م) که کلیساهای جامع فرایبورگ۱۷، بامبرگ۱۸، ناومبورگ۱۹، استراسبورگ، پادِربورن۲۰، و مونستر۲۱ را مزین کرده اند. سوار بامبرگ۲۲ در کلیسای جامع بامبرگ (اواخر قرن ۱۳م)، پیکره ای است سوار بر اسب و بدون تکیه گاه۲۳، که از بدیع ترین مجسمه های این دوره به شمار می آید. در طول قرن ۱۴م بود که نقاشی به شیوۀ گوتیک بین المللی۲۴ شکوفا شد. این شیوۀ فاخر و درباری در بیشتر کشورهای اروپایی رواج یافت، ولی از آغاز قرن ۱۵م گونه های متمایز و محلی آن به وسیلۀ هنرمندان آلمانی شکل گرفت؛ این هنرمندان عبارت اند از برترام فون میندن۲۵ (ح ۱۳۴۵ـ۱۴۱۵م) و کُنراد فون زوست۲۶ (ح ۱۳۷۸ـ۱۴۱۵م) در وستفالی۲۷؛ اشتفان لوخنر۲۸ در کلن۲۹؛ و مایستر فرانکه۳۰ در هامبورگ. نسل دوم نقاشان قرن ۱۵م، نقاشانی همچون هانس پلیدن ورف۳۱ (ح ۱۴۲۰ـ۱۴۷۲م)، میکائیل وُلگِموت۳۲ (ح ۱۴۳۴ـ۱۵۱۹) در نورنبرگ۳۳، لوکاس موزِر۳۴ (ح ۱۴۳۰م فعالیت هنری داشت)، و هولباین مهتر۳۵ در اسوابیا۳۶، هانس مولْتشر۳۷ (ح ۱۴۰۰ـ۱۴۶۷م) در اولم۳۸، میخائیل پاخر۳۹ (ح ۱۴۳۵ـ۱۴۹۸م) در باواریا، کُنراد لایب۴۰ (فعال از ۱۴۴۰ تا ۱۴۶۰م) در اتریش، کُنراد ویتس۴۱ در سوئیس، و مارتین شونگاوئر۴۲ در آلزاس۴۳، که از هنر فلاندر۴۴، بورگونی۴۵ و رنسانس بسیار تأثیر پذیرفتند.
رنسانس قرن ۱۶م. اوج شکوفایی آن در ۳۰ سالۀ آغازین قرن بود. این دوره شاهد کشمکش ِ سنّت های ریشه دار قرون وسطاییِ آلمان، برای هم سازی با اندیشه های برگرفته از رنسانس ایتالیایی بود، که دستاوردهای سترگی را در هنر آلمان به بار آورد. فایت اِشئوس۴۶ و پتر فیشر مهتر۴۷ (ح ۱۴۶۰ـ۱۵۲۹م) هر دو از شهر نورنبرگ؛ و تیلمان ریمیشنایدر۴۸ از ورتسبورگ۴۹، مجسمه سازان سرآمدی بودند که جامه پردازی تصنعی و زاویه دارِ برگرفته از گوتیک را، با پرداخت بسیار آزادانۀ حرکات اندام و واقع نمایی۵۰ حالات درآمیختند. فیشر پیکره های مفرغینی۵۱ را بر آرامگاه امپراتور ماکسیمیلیان۵۲ در اینسبروک۵۳ ساخت (۱۵۱۳). در میان نقاشان، ماتیاس گرونوالد۵۴ هنرمندی بود که نیروی عاطفی را بسیار پرتوان بیان می کرد. بینش اصالتاً قرون وسطایی او در برابر رنسانس، نفوذناپذیر ماند. با این حال بزرگ ترین شخصیت هنری آلمان در این دوران، آلبرشت دورِر از شهر نورِمبرگ، کوشید تا دو شیوۀ آلمانی و ایتالیایی را درهم آمیزد. دورر دو بار به ونیز رفت و از هنر رنسانس آن شهر قویاً تأثیر گرفت، تأثیری که به نقاشی های او منحصر می گردد. هنرمندان برجستۀ معاصر با دورر، عبارت بودند از هانس هولباین، هانس بالدونگ گرین۵۵، آلبرشت آلتدورفِر۵۶، که از نخستین منظره پردازان آلمان شناخته شده است. لوکاس کراناخ مهتر۵۷، نقاش تک چهره و صحنه های اساطیری، با هنرش روحیۀ سال های آغازین قرن ۱۶ را تا میانۀ آن قرن پی گرفت. از دهۀ ۱۵۳۰ به بعد، با شروع نهضت اصلاح دینی۵۸ فعالیت های هنری به شدّت افول کرد.
قرن ۱۷. در آغاز قرن ۱۷، تنها یک شخصیت هنریِ برجسته، با نام آدام الِسهایمر۵۹ ظهور کرد که در تکامل منظره پردازی بسیار مؤثر بود. لیکن جنگ های سی ساله۶۰ (۱۶۱۸ـ۱۶۴۸) تقریباً هرگونه جنبش هنری را متوقف ساخت، و هنر در نیمۀ دوم قرن ۱۷ به هنر درباری منحصر شد که بر الگوهای وارداتی باروک مبتنی بود و هیچ گونه ارتباطی با میراث های پیشین خود نداشت. تنها در پایان قرن ۱۷، معمار و مجسمه ساز برجسته ای با نام آندرآس اشلوتِر۶۱ (۱۶۶۲ـ۱۷۱۴) در آلمان درخشش یافت، که قسمتی از اشلوس۶۲ (قصر) را در برلین ساخت و پیکرۀ سوار بر اسب فردریک ویلهلم۶۳، فرمانروای ایالت براندنبورگ۶۴، را اجرا کرد.
باروک قرن ۱۸. در نیمۀ اول قرن ۱۸ نوعِ تکامل یافته ای از شیوۀ باروک در آلمان جنوبی پا گرفت؛ این شیوه تلفیقی بود از معماری، مجسمه سازی، و نقاشی که جلوه های نمایشی نظرگیری داشت. گرچه خاستگاه این شیوه را باید در ایتالیا جست، سهم مهم و اصیل آلمان در جنبش باروک، با این شیوه بازتاب می یابد. در قرن ۱۸، نقاشیِ نظرگیری که بومیِ آلمان باشد، عرضه نشد. مهم ترین نقاشی که در نیمۀ اول آن قرن در آلمان فعالیت هنری داشت، آنتوان پن۶۵ (۱۶۸۳ـ۱۷۵۷)، نقاش فرانسوی، بود. جووانی تیه پولو۶۶، نقاش برجستۀ ونیزی۶۷، در میانۀ قرن ۱۸ چند سالی در ورتسبورگ آلمان کار کرد. در پایان قرن ۱۸ شیوه نئوکلاسی سیسم شکوفا گردید، که آلمان آن را با آغوش باز پذیرفت، و حتی محبوبیت آن تا میانۀ قرن ۱۹ برجا ماند. آنتون رافائل منگس۶۸ نقاش سرآمد آن مکتب بود که سال ها در ایتالیا به سر برد، و شیوۀ خویش را براساس آثار نقاشان رنسانس متعالی۶۹ پایه ریزی کرد. یوهان وینکلمان۷۰ مورخ و نظریه پرداز نئوکلاسی سیسم، و گوتفرید شادو۷۱ (۱۷۶۴ـ۱۸۵۰) برجسته ترینِ مجسمه ساز این سبک بودند.
قرن ۱۹. در قرن ۱۹ به موازات نئوکلاسی سیسم نهضت رمانتیسم در نقاشی پا گرفت. در رأس این نهضت، گروهی از نقاشان با نام ناصریان۷۲ قرار داشتند که در رم فعال بودند و به لحاظ هدف و شیوه بر گروه انگلیسیِ احیاگران هنر پیشارافائلی۷۳ پیشی گرفتند. فریدریش اووِربک۷۴ (۱۷۸۹ـ۱۸۶۹) نقاش پیش گام گروه بود. فیلیپ اُتو رونگه۷۵ نیز مسیر مشابهی را در پیش گرفت. کاسپار داوید فریدریش، نقاش منظره پرداز، با آثار خود که اندوه بار و آکنده از احساسات دینی اند، بیش از دیگران رمانتیک شمرده می شود. لودویگ ریشتر۷۶ (۱۸۰۳ـ۱۸۸۴)، موریتس فون اشویند۷۷ (۱۸۰۴ـ۱۸۷۱)، آلفرد رتل۷۸ (۱۸۱۶ـ۱۸۵۹) و چندی بعد آرنولد بوکلین۷۹، نقاش سوئیسی، شیوۀ رمانتیسم را تا نسل بعد ادامه دادند. شیوۀ واقع گرایی، مبنای نقاشی های آدولف فون مِنتسل۸۰ (۱۸۱۵ـ۱۹۰۵) و ویلهلم لایبل۸۱ (۱۸۴۴ـ۱۹۰۰) قرار گرفت؛ و امپرسیونیسم۸۲ در آثار ماکس لیبرمان۸۳ (۱۸۴۷ـ۱۹۳۵) لوویس کورینت۸۴ (۱۸۵۸ـ۱۹۲۵) تجلّی یافت؛ و پاولا مودِرزون ـ بِکِر۸۵ (۱۸۷۶ـ۱۹۰۷) از پُست امپرسیونیست۸۶ها تأثیر گرفت، سبک هنری این نقاشِ زن، او را در ردیف پیش گامان اکسپرسیونیسم قرار داد.
قرن ۲۰. در اوایل قرن ۲۰، اکسپرسیونیسم بر عرصۀ هنری آلمان سلطه یافت؛ دو گروه عمده به این شیوه نقاشی می کردند: گروه پل۸۷ که در ۱۹۰۵ در درسدن۸۸ برپا شد، و نقاشانی همچون ارنست کیرشنر۸۹، امیل نولده۹۰، کارل اشمیت ـ روتلوف۹۱، و اریش هِکِل۹۲ از اعضای آن بودند؛ و گروه سوار آبی۹۳ که در ۱۹۱۱ در مونیخ تأسیس شد، و نقاشانی همچون اوگوست ماکه۹۴، گابریله مونتر۹۵ و دو نقاش روس، واسیلی کاندینسکی۹۶ و آلکسی فون یاولنسکی۹۷ را دربر می گرفت. دیگر اکسپرسیونیست ها عبارت بودند از ارنست بارلاخِ۹۸ مجسمه ساز؛ کته کولویتسِ۹۹ گرافیست، اُسکار کوکوشکا۱۰۰، نقاش اتریشی؛ و پل کله۱۰۱، نقاش و گرافیست سوئیسی. مکتب دادا که واکنشی بود دربرابر جنگ جهانی اول، در ۱۹۱۶ در زوریخ شکل گرفت. سنّت شکنیِ آشوب گرانۀ این مکتب، نقاشانی همچون گئورگ گروس۱۰۲، کورت اشویترس۱۰۳ و ماکس ارنست۱۰۴ را فراخواند. جنبش نوعینیت۱۰۵ نیز واکنشی بود در برابر فجایع جنگ، که انتقادات تند اجتماعی آن، در آثار نقاشانی همچون گئورگ گروس، ماکس بکمان۱۰۶ و اوتو دیکس۱۰۷ بازتاب دارد. در سوی دیگر امکانات ساختاری و اجتماعی هنر مدرن در مدرسۀ هنری باوهاوس پرورش یافت. پس از آن که نازی ها این جنبش ها را با عنوان «هنر فاسد۱۰۸» محکوم کردند، گروه های هنری آلمان به سوی اروپا و امریکا پراکنده شدند. پس از جنگ جهانی دوم بسیاری از هنرمندان آلمانی کوشیدند تا لطمه های واردشده بر تاریخ هنر معاصر کشورشان را ترمیم کنند. نخستین هنرمندی که در این راه شهرتی جهانی کسب کرد، یوزف بویس بود که به طور فزاینده ای به هنر اجرا۱۰۹ گرایید. هنرمند دیگری که بسیار شهرت یافت، آنسلم کیفر۱۱۰ بود. یورک ایمندورف۱۱۱ (۱۹۴۵ـ ) و گئورک بازلیتس۱۱۲ (۱۹۳۸ـ ) به احیای نقاشی شکل نما۱۱۳ رو آوردند، و سبک آنان نئواکسپرسیونیسم۱۱۴ عنوان گرفت؛ این شیوه تلفیقی است از رنگ ها و فرم های پویا و نحوۀ قلم موکاری نقاشان گروه پل، که طنز تلخ خاص پس از جنگ را نیز بازمی تابد.

پیشنهاد کاربران

بپرس