الماظ. [ اِ] ( ع مص ) آب بر لب کسی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رسانیدن آب بر لبان کسی. ( از اقرب الموارد ). || پرخشم نمودن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پرخشم کردن کسی را نسبت بدیگری. ( از اقرب الموارد ). || تصفیق ِ زن بافته خود را، و تصفیق بادوام و سنگین کردن لباس و مانند آن است. ( از اقرب الموارد ). صاحب منتهی الارب گوید: الماظ؛ پرورش نمودن ،یقال : المظی نسجک ؛ ای صفّقی - انتهی . || نیزه زدن ضعیف و سبک. ( ازاقرب الموارد ). || داخل کردن شتر دم خود را میان دو پای خود. ( از اقرب الموارد ). || استوار کردن و بستن زه کمان. ( از اقرب الموارد ).