الماسگون

/~almAsgun/

لغت نامه دهخدا

الماسگون. [ اَ ] ( ص مرکب ) مانند الماس. چون الماس سخت درخشان و برنده. صفت تیغ و شمشیر و سنان درخشان و برنده :
درخشیدن تیغ الماسگون
سنانهای آهار داده بخون.
فردوسی.
یکی تیغ الماسگون برکشید
همی خواست از تن سرش را برید.
فردوسی.
ز زخم سنانهای الماسگون
تو گفتی همی بارد ازابر خون.
فردوسی.
بیاد آور آن تیغ الماسگون
کز آن تیغ گردد جهان پر ز خون.
فردوسی.
درخشیدن تیغ الماسگون
شده ابر، و باران آن ابر خون.
فردوسی.
آمد آن رگ زن مسیح پرست
شست الماسگون گرفته بدست
کرسی افکند و برنشست بر او
بازوی خواجه عمید ببست.
عسجدی.
دو دست آوریده بگوشش برون
بهر دست شمشیری الماسگون.
نظامی.

فرهنگ عمید

۱. مانند الماس.
۲. برنده مثل الماس.
۳. درخشان مانند الماس.
۴. (اسم ) [مجاز] تیغ، شمشیر، و سنان.

پیشنهاد کاربران

بپرس