الماح

لغت نامه دهخدا

الماح. [ اِ ] ( ع مص ) نگریستن و دزدیده نگاه کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دزدیده نگریستن. ( از اقرب الموارد ). || بنظر خفیف دیدن. نگریستن خفیف. ( از اقرب الموارد ). برانگیختن کسی را بر دزدیده نگاه کردن. ( منتهی الارب ). واداشتن کسی بنگریستن نهانی. ( از اقرب الموارد ). || قادر گردانیدن زن بر دزدیده نگاه کردن. ( منتهی الارب ). واداشتن و قادر گردانیدن زن مردی را بنگریستن نهانی مانند زنان شوخ و شنگ که زیباییهای خود را بنمایند و سپس پنهان کنند. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). || روشن و درخشان کردن چیزی را. ( از اقرب الموارد ) .

پیشنهاد کاربران