القی

لغت نامه دهخدا

القی. [ اَ ل َ قا ] ( ع ص ) زن سبک خیز. سریعةالوثب. رجوع به اِلقَة شود.

القی. [ اُ ] ( معرب ، اِ ) ( مأخوذ از یونانی ) یکی از اوزان طبی و آن معادل دو درخمی است. ( مفردات ابن البیطار ج 1 ص 37 و ترجمه فرانسوی آن ، ج 1 ص 86 ذیل اشخیص ).

القی. [ اَ] ( اِخ ) قلعه استواری است از قلاع ناحیه زوزان در «موصل ». ( از معجم البلدان ). در «تاریخ کرد» ( ص 97 ) آمده : القی ( الک ) ناحیه ای در کردستان است. رجوع به تاریخ مذکور و «الک » شود.

فرهنگ فارسی

قلعه استواری است از قلاع ناحیه زوزان در موصل .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أُلْقِیَ: افتاده شده-نازل شده
معنی أَلْقَی ﭐلسَّمْعَ: گوش فرادهد
معنی لَوْلَا أُلْقِیَ: چرا آویخته نشده
ریشه کلمه:
لقی (۱۴۶ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس