القاح. [ اِ ] ( ع مص ) گشن دادن خرمابن را. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). عمل لقاح کردن به خرما. رجوع به لقاح شود. || آبستن گردانیدن. گویند: القح الفحل الناقة؛ یعنی شتر نر شترماده را آبستن کرد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ). آبستن کردن. حامله کردن. || آبستن گردانیدن باد درخت و ابر را. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || فتنه انگیختن و موجب فتنه شدن. ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
آبستن کردن، باردارکردن، بارورساختن (مصدر ) آبستن کردن گشن دادن باردار کردن بارور ساختن .