القاء کردن

لغت نامه دهخدا

القاء کردن. [ اِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) رجوع به القا کردن و القاء شود.

مترادف ها

infuse (فعل)
برانگیختن، پاشیدن، ریختن، دم کردن، القاء کردن

excite (فعل)
برانگیختن، تحریک کردن، اشوبناک کردن، تهییج کردن، براشفتن، القاء کردن

induct (فعل)
اشنا کردن، درک کردن، وارد کردن، استنباط کردن، القاء کردن، گماشتن بر

inspire (فعل)
استنشاق کردن، القاء کردن، الهام بخشیدن، دمیدن در، در کشیدن نفس، نفس عمیق کشیدن، سر غیرت اوردن

implant (فعل)
فرو کردن، کاشتن، القاء کردن، جای دادن

فارسی به عربی

اثر (مع الشد ) , ادخل , ثب , زرع , هم

پیشنهاد کاربران

القاء
( اِ ) [ ع . ] ( مص م . ) ۱ - یاد دادن . ۲ - افکندن، انداختن .

بپرس