القاء کردن
لغت نامه دهخدا
مترادف ها
برانگیختن، پاشیدن، ریختن، دم کردن، القاء کردن
برانگیختن، تحریک کردن، اشوبناک کردن، تهییج کردن، براشفتن، القاء کردن
اشنا کردن، درک کردن، وارد کردن، استنباط کردن، القاء کردن، گماشتن بر
استنشاق کردن، القاء کردن، الهام بخشیدن، دمیدن در، در کشیدن نفس، نفس عمیق کشیدن، سر غیرت اوردن
فرو کردن، کاشتن، القاء کردن، جای دادن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
القاء
( اِ ) [ ع . ] ( مص م . ) ۱ - یاد دادن . ۲ - افکندن، انداختن .
( اِ ) [ ع . ] ( مص م . ) ۱ - یاد دادن . ۲ - افکندن، انداختن .