القا کردن


معنی انگلیسی:
induce, imbue, implant, impregnate, infuse, instil, instill

لغت نامه دهخدا

القا کردن. [ اِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) رسانیدن سخن و آگاه کردن کسی بطریق بدگویی و انهاء. تلقین سوء. رجوع به القاء شود : استادم ابونصر را بخواندند تا آنچه از اریارق رفته بود از تهور و تعدیها چنانکه دشمنان القا کنند و بازنمایند وی همه بازنمود. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 231 ).

فرهنگ فارسی

رسانیدن سخن و آگاه کردن کسی بطریق بد گویی و انهائ .

پیشنهاد کاربران

خبری را به کسی اطلاع دادن درست است یا القا دادن
القا یعنی اینکه کسی چیزی در ذهن دیگری واردکند
انتقال یک حس، یک باور و یا یک مفهوم به کسی
ذهن کسی را از حق منحرف کردن
Induce
رسانیدن مفهوم یک موضوع ، رسانیدن یک موضوع
imply
اثر گذاشتن
یاد دادن

بپرس