الق

لغت نامه دهخدا

الق. [ اَ ] ( ع مص ) درخشیدن برق و نباریدن ، و اَلاّق نعت آنست. ( آنندراج ). لمعان و اضأت برق. تَاءَلﱡق. ( ازاقرب الموارد ). || زبان آور شدن در دروغ. ( تاج المصادر بیهقی ). دروغ گفتن. کذب. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || دیوانه شدن. ( آنندراج ). جنون. اُلِق َ. ألقاً؛ یعنی دیوانه شد. ( از المنجد ).

الق. [ اِ ] ( ع اِ ) گرگ نر. ذئب. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). مؤنث آن اِلقَة و جمع اِلَق است ، و ببوزینه ماده نیز القة گویند ولی نر آن را الق نگویند بلکه قرد و رُبّاح خوانند. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) بدخو. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). ج ، اِلَق. ( المنجد ). و مؤنث آن اِلقَة. ( اقرب الموارد ).

الق. [ اِل ْ ل َ ] ( ع ص ) درخشنده. ( آنندراج ). برق درخشنده و روشن شونده. ( اقرب الموارد ).

الق. [ اِ ل َ ] ( ع اِ ) ج ِ اِلق و اِلقَة. رجوع به الق و القة در این لغت نامه شود.

فرهنگ فارسی

جمع الق

گویش مازنی

/ologh/ پارچه یا نمد اضافی که جهت تنظیم پالان در زیر آن قرار گیرد و نقش عرق گیر را در بدن اسب داردمعادل آن واه در ایران مرکزی(تکتلو) است که در مازندران غربی معنی آن قلب شده و به آدم بی مصرف و کسی که بود و نبودش یکسان باشد، گفته می شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَلْقِ: بینداز
معنی عَلَقٍ: خون بسته شده ( اولین حالتی که منی در رحم به خود میگیرد )
ریشه کلمه:
لقی (۱۴۶ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس