الفینه

لغت نامه دهخدا

الفینه. [ اَ ن َ ] ( اِ ) آلت مردی. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان قاطع ) ( فرهنگ شعوری ). آلت تناسل و آنرا الفیه نیز گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
حکیم نورده را علتی پدید آمد
که راحت از سر الفینه کلان باشد .
سوزنی ( از جهانگیری ).

فرهنگ فارسی

الفیه: آلت تناسل، آلت مردی

فرهنگ معین

(اَ نِ یا نَ ) (اِ. ) آلت مردی ، نره ، احلیل .

پیشنهاد کاربران

گروگان
گروگان. [ گ ُ ] ( اِ ) آلت تناسل. ( برهان ) . قضیب. ( آنندراج ) . کیر و لند. ( جهانگیری ) . کیر. نره ٔ مرد که آلت تناسل باشد :
چیزی بر من نیست ز دو چیز عجب تر
هرچند عجبهای جهان است فراوان
...
[مشاهده متن کامل]

از پیر جهان گشته ٔ ناگشته مهذب
وز کودک می خورده ٔ ناخورده گروگان.
دهقان علی شطرنجی.
ای پسر تا به میان پای تو درنگرستم
جز بیک چشم گروگان بتو برنگرستم.
سوزنی ( از آنندراج ) .
ای که به یک تیز تو به نیمشب اندر
چشم گروگان خفته گردد بیدار.
سوزنی.
گروگان خوهی سرخ و مرغول رومه
بسختی چو خاره به تیزی چو خاده.
سوزنی.
من به کنجی در پست خفته بودم سرمست
در گروگان زده دست از برای جلقو.
سوزنی.

ایر. [ اَ ] ( اِ ) آلت تناسل. ( برهان ) .
حمدان

بپرس