الفت گرفتن. [ اُ ف َ گ ِ رِ ت َ] ( مص مرکب ) خوگر شدن. انس گرفتن. مونس و همدم شدن.دوستی و موافقت. الفت داشتن. سازواری. با هم آمیختن : او را پیوسته بخواندندی تا حدیث کردی و اخبار خواندی و بدان الفت گرفتندی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106 ). هرآینه مقابح آنرا ( جهان را ) بنظر بصیرت بیند... و با یاد آخرت الفت گیرد. ( کلیله و دمنه ). چنان بدام تو الفت گرفت مرغ دلم که یاد می نکند عهد آشیان ای دوست.
سعدی ( بدایع ).
یاری که باقرینی الفت گرفته باشد هر وقت یادش آید تو دمبدم بیادی.