مو آن بحرم که در ظرف آمدستم
چو نقطه بر سر حرف آمدستم
بهر الفی الف قدی برآید
الف قدم که در الف آمدستم.
باباطاهر عریان.
بسیار لعبتان الف قد به پیش ماچون دال و نون شدند ز نادانی و جنون.
سوزنی.
شوخ الف قد من هر گه کمان کشیده پنداشتم خدنگی در خانه کمان است.
کلیم ( از بهار عجم ).
الف قدی که منم سینه چاک بالایش سپهر سبزه خوابیده است در پایش.
صائب تبریزی ( از بهار عجم ).