الف ابدال
لغت نامه دهخدا
تاج شاهی که شرف برسر قیصر دارد
هر که این تاج ندارد تن بی سر دارد.
دارم حکایتی و نه جای خوش آمدست
شاهی چنین بعمرکه هرگز نیامدست.
دار دنیا نه مقام من ثابت قدم است
من و آن دار که دروازه شهر عدم است.
هرچند که کار تو درین گنبد گردان
جز قد الف هیچ خم و پیچ ندارد،
امروز مکن تکیه برین حرف که فردا
معلوم تو گردد که الف هیچ ندارد.
چون الف چیزی ندارم در جهان
تا بدست آرم تذرو خوشخرام
ای دریغا کاشکی ب بودمی
تا یکی در زیر من بودی مدام.
اهاجی و هزلهایی نیز سروده است. رجوع به تحفه سامی ص 111و تذکره روز روشن ص 67 و 68 و آتشکده آذر به اهتمام سیدجعفر شهیدی ص 306 شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید